داستان بزبزقندي را تعريف مي كردم




براي خواهرم داستان بزبزقندي را تعريف مي كردم ...از اسم هاي شنگول و منگول وحبه انگورخيلي خوشش اومده بود...هي درخواست مي كرد داستان را براش تكرار كنم ...پيش خودم گفتم اين طوري نميشه برم كتاب بزبز قندي را براش بگيرم خودش بيشتر لذت ببره ...بازار را زير و رو كردم كتاب بزبزقندي گيرم نيومد ...عوض اين كتاب ، بازار پر بود از كتابهايي همچون: زامبي پسر جنگل- راهي به سوي الدورادو- سيندرلا- شرك 1و2- سفيد برفي و هفت كوتوله و..... كتاب فروش گفت: دنبالش نگرد پيدا نمي كني ...بچه هاي امروز ديگه بزبزقندي نمي خونن!!!!
به راستي چرا داستان هاي قشنگ سالهاي پيش نه تو كتاب داستان وجود دارد نه تو كتابهاي درسي مدارس....به مورد پايين خوب توجه كنيد.
حسنک کجایی؟ گاو ماما می کرد،گوسفند بع بع می کرد، سگ واق واق می کردو همه فریاد می زدند حسنک کجایی؟شب شده بود اما حسنک به خانه نیامده بود حسنک مدت های زیادی است که به خانه نمی آید .او به شهر رفته و در آنجا شلوار جین و تی شرت های تنگ به تن می کند او هر روز صبح به جای غذا دادن به حیوانات جلوی آینه به موهای خود ژل می زند موهای حسنک دیگر مثل پشم گوسفند نیست چون او موهای خود را گلات می کند .دیروزکه حسنک با کبری چت می کرد. کبری گفت تصمیم بزرگی گرفته است .کبری تصمیم داشت حسنک را رها کند و دیگر با او چت نکند چون او با پتروس چت می کرد. پتروس همیشه پای کامپیوترش نشسته بود و چت می کرد. پتروس دید که سد سوراخ شده اما انگشت او درد میکرد چون زیاد چت کرده بود. اونمی دانست که سد تا چند لحظه دیگر می شکند. پتروس در حال چت کردن غرق شد. برای مراسم دفن او کبری تصمیم گرفت با قطار به آن سرزمین برود اما کوه روی ریل ریزش کرده بود. ریز علی دید که کوه ریزش کرده اما حوصله نداشت. ریز علی سردش بود و دلش نمی خواست لباسش را در آورد ریز علی چراغ قوه داشت اما حوصله درد سر نداشت قطار به سنگ ها بر خورد کردو منفجر شد .کبری و مسافران قطار مردند. اما ریز علی بدون توجه به خانه رفت. خانه مثل همیشه سوت و کور بود. الان چند سالی است که کوکب خانم همسر ریز علی مهمان نا خوانده ندارد او حتی مهمان خوانده هم ندارد. او حوصله مهمان ندارد. او پول ندارد تا شکم مهمان ها را سیر کند. او در خانه تخم مرغ و پنیر دارد اما گوشت ندارد!او کلاس بالایی دارد او فامیل های پول دار دارد.او آخرین بار که گوشت قرمز خرید چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخت. اما او از چوپان دروغگو گله ندارد چون دنیای ما خیلی چوپان دروغگو دارد به همین دلیل است که دیگر در  کتاب های دبستان آن داستان های قشنگ وجود ندارد!!!!!!


ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Mohandes :: Cloob :: Oyax :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

0 نظرات:

نظر خود را درکادر زیر بیان نمائید