ندا آغاسلطان ونزوئلایی!



رویا صدر در آی طنز نوشته است:
احمدی نژاد در مصاحبه ای گفته است:"ما تحقیق كردیم و دیدیم ونزوئلا هم یك ندا آقا سلطان داشته".ما هم تحقیق كردیم و رد پای این واقعه را در یك سند طبقه بندی شده سرّی دروزارت اطلاعات ونزوئلا پیدا كردیم كه بدینوسیله آن را به سمع و نظرجهانیان می رسانیم،تا بدانند و آگاه باشند كه ما برای هر چیزی سند داریم:
روزی،روزگاری،یك دختر ونزوئلایی...
روزی بود،روزگاری بود.شهری بود،شهریاری بود.در زمانهای قدیم ،در یك شهری یك برادر هوگو چاوزی زندگی می كرد كه یك روز همه ،چشم باز كردن دیدن ای دل غافل!با 150 در صد كلیۀ آرا،شده رییس جمهور مادام العمر،تا خیال مردم تخت بشود و هی مجبور نباشند چند سال به چند سال بایستندتوی صف و بیایند پای صندوق و آرتوروز بگیرند و كاغذ حروم كنند و صندوق حروم كنند كه آیا حالا صندوقش از انبار كتابخانه مركزی دانشگاه كاراكاس سردربیاورد یا نه.
خلاصه... خانم یا آقایی كه شوما باشید،یه خاله آمارنتا بوئندیایی بود كه توی كاراكاس زندگی می كرد و وقتی دید اینجوری شده،چادر پوست پیازیشو سرش كرد(اهالی كشورمذكور،از زمانی كه رفیق چاوز به زیارت مشرف شده و متحول شده بود،آنها هم بر طبق قاعدۀ:"الناس علی دین ملوكهم"دچار تحول درونی و ظاهری شده بودند- م)،جونم واستون بگه چارقشو پاش كرد و راه افتاد توی خیابون بلكه بره رایشو پس بگیره بذاره روی طاقچه برای روز مبادا.
تا خاله آمارنتا پاشو گذاشت توی خیابون دید چشمتون روز بد نبینه.همینجور خس و خاشاكه كه عینهو مور و ملخ ریخته توی خیابون و چشم چشمو نمی بینه. اومد نفس بكشه،دید تا ناكجاآبادش می سوزه.انگاری خس و خاشاكها یه عالمه گاز فلفل ریخته اند توی هوا...خلاصه،خاله آمارانتا به روی خودش نیاورد و گفت در مملكت ما،آزادی چیزی نزدیك به مطلق است(خالۀ مذكور نسبیت گرا بود و اعتقاد داشت نباید مطلق دید و كتره ای حرف زد-م) خلاصه،جونم واستون بگه هنوز خاله آمارانتا چند قدم بیشتر نرفته بود كه رسید به یك قلتشنی كه یك هیكلی داشت این هوا و لم داده بود روی موتور هوندا و یه چوبی دستش بود به این درازی.
قاتلشن گفت:"خاله قزی كفش قرمزی شوما غلط كردی اومدی توی خیابون كوجا میری پدرتو درمی یارم..."خاله آمارانتا گفت:"خاله قزی و درد پدرم،من اومدم رایمو پس بگیرم."هنوز این كلمه از توی دهنش نیومده بود كه دید قلتشن داره چوب رو دور سرش می چرخونه و میاد به طرفش.خاله آمارانتا دوید و دوید تا به یه كوچه رسید و پرید توی كوچه.
ولی دید ای دل غافل!همینجور آدم بدهیبته كه با لباسای عجیب و غریب و گرزو یال و كوپال دارن میان طرفش.یكیشون گفت:"خاله قزی...كفش قرمزی .." […].(عبارت داخل گیومه در فرهنگ لغات ونزوئلایی چاپ پاساژ حاج نایب یافت نشد،احتمالا اشتباه چاپی است – م)خاله آمارانتا خواست افه بیاد و بگه :"خاله قزی و درد پدرم و..."ولی دید عجالتاًجای این حرفها نیست.این بود كه فلنگ را بست وفرار كرد و رفت توی خیابان.ولی چشمتون روز بد نبینه.
دید یه عالمه خس و خاشاك افتادن توی خیابون این طرف و اون طرف زیر دست و پا و همینطوری دارن اغتشاش می كنن و یك سری نره غول با لباسهای پلنگی و با چماق و طلق و چوب دارن همینطور از یمین و یسار و بالا و پایین خوشبختانه از حقوق ملت ونزوئلا و برادر ارزشی مشهدی چاوز دفاع می كنن و خار و خاشاك ها را جمع می كنن.
خاله آمارانتا دستش آمد كه رایش را اینطوری نمی تواند پس بگیرد وآن را حتماًدزدیده اند و شایسته است از طریق مجاری قانونی مساله را پی گیری نماید،ارواح باباش...این بود كه راهش را كج كرد برود خانه اش كه توی همین حیص و بیص یك فرد ناشناس مشكوك وابسته به اینگیلیسیهای نفوذی وابسته به كلیۀ كاندیداهای دیگر یك تیر مشكوكی را با یك حركت مشكوكی از محل مشكوكی به طرفش فرستاد و خودش هم دود شد و رفت هوا و دیگرهیچ خبری از او نشد و همه خبرها بدین وسیله تكذیب می شود و شما كه حرف می زنی باید در برابر ملت توبه كنی...این مساله گذشت و گذشت تا بعد از سالها،توسط یكی از سلاطین چین و ماچین كشف و افشا شد ...بالا رفتیم ماست بود،پایین بودیم دوغ بود،مداركش هم موجود است...


ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Mohandes :: Cloob :: Oyax :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

0 نظرات:

نظر خود را درکادر زیر بیان نمائید