راه‌کارهای مبارزه با جنبش سبز



 - نام؟
- سید محمد.
- به‌به سید هم که هستی. خجالت نمی‌کشی از این کارها می‌کنی؟
- کدام کارها؟
- اینجا توی پرونده‌ات نوشته شال «سبز» بسته‌بودی توی قهوه‌خانه که گرفته بودندت.
- بابا جناب سروان، من «سید» هستم. شصت سال است شال سبز می‌بندم. آقام خدا بیامرز هم شال سبز می‌بست، آقاش خدا بیامرز هم شال سبز می‌بست. اصلا شال سبز بستن…
- خفه‌شو مردکه مزدور خارجی. سرباز محمدی! این مردک را ببر کاری کن که فردا اعتراف کند سید که نیست هیچی نسلش به ابوسفیان می‌رسد.
****
- نام؟
- عباس.
- آشغال کثافت شکر نعمت وانت و کار و زندگی را اینجوری می‌گزاری؟
- بابا مگر من چه‌کار کرده‌ام جناب سروان؟
- دیگر می‌خواستی چه بکنی؟ بلندگو دست گرفته‌ای توی خیابان داد زده‌ای «سبزی پلو»، «سبزی قورمه»، «سبزی کوکو»، «سبزی آش». یعنی چه این همه «سبزی سبزی» می‌کنی روز روشن وسط خیابان؟ یک آشی برایت بپزم که رویش یک وجب مسهل باشد. سرباز رسولی! این مردک را برش دار ببرش. فردا صبح باید اعتراف کند که سبزی‌هایش را از یک مزرعه‌دار صهیونیست در بلژیک خریده.
****
- نام؟
- محمد‌علی.
- شغل؟
- مسافرکش.
- بگو دیگر. نه. خجالت نکش. بگو که با ماشین «سبز» داشتی مسافرکشی می‌کردی. بگو.
- خوب جناب سروان اینجوری باشد که اسکناس هزار تومانی هم سبز است.
- سرباز حسینی! این کثافت نجس رو بردار ببر با ماشینش از رویش رد شو تا بفهمد مسافر کشی با ماشین سبز یعنی چه.
******
- نام؟
- حاجی ستار.
- پدرجان شما دیگر چرا؟ از شما دیگر بعید است با این سن و سال.
- چی بعید است؟
- همکاری با جنبش سبز؟ آب پاشیدن بر روی مامور قانون؟ حین انجام وظیفه؟
- چی جناب سروان؟ بلندتر بگو من گوش‌هایم سنگین است.
- چرا با جنبش سبز همکاری می‌کردی؟
- جنبش دیگر چیه پسر جان؟ این حرف‌ها دیگر از من پیرمرد گذشته. من ۸۸ سالم است. از من مدت‌ها است که دیگر نمی‌جنبد. راستی جناب سروان، شما قرصی چیزی سراغ‌ دارید که کمر…
- سرباز مصطفوی! این پیر مرد دو پاره استخوان را برش دار ببرش آنقدر رأفت ورزی باهاش بکن که اعتراف کند با تیمور لنگ لواط کرده. نه. صبرکن. نمیرد یک وقت اینجا. یک کاری کن که اعتراف کند با ناصر‌الدین‌شاه قاجار سر و سر عاشقانه داشته.
*****
 - نام؟
- کامبیز.
- شغل؟
- استاد زیست‌شناسی دانشگاه.
- آقای دکتر شما دیگر چرا؟ این مزخرفات چیه که توی کله بچه‌های مردم می‌کنی؟
- جناب سروان کدام مزخرفات؟ من دیروز داشتم درس می‌دادم که یک‌ دفعه یکی از دانشجویان بسیجی‌ به سمت من حمله کرد و کتکم زد. چشم باز کردم دیدم توی این زیرزمین هستم جلوی شما.
- زرت و زرت زیادی نکن دکتر جان. گ… الکی خوردی صحبت کلاس را به سمت «برگ درخت» و چرائی سبز بودن آن برگرداندی. سرباز نصیری!  یک دو واحد زیست‌شناسی صحرائی برای دکتر ما بگذار تا اعتراف کند رنگ سبز برگ‌های خانه‌شان را از اسرائیل وارد کرده. کابل نمره چهار برای آقای دکتر بردار. جون و جریق ندارد تلف می‌شود روی دست‌مان می‌ماند.
*****
- نام؟
- خیرالله.
- شغل؟
- هان؟
- کارت چیه؟
- ها کارگر ساختمانم مهندس.
- تو هم آره؟
- نه؟
- سرباز نجاتی! بیا این پسرخاله‌ دهاتیت را بردار ببر خشتک شلوار سبز رنگش را جر بده تا ک… برهنه برگردد همان دهات‌شان.
****
 - نام؟
- کامبیز.
- جونم؟ کامبیز توئی؟ واه! به قیافه‌ات نمی‌آید اهل سبز و سبز کاری باشی. چی داری توی پرونده‌ات؟
- جناب سروان نشسته‌بودیم توی کافی‌شاپ با یک داف مشتی که یک‌دفعه مامورها ریختند اون‌ تو. فکر کردم بخاطر حجاب مجاب است. اما من رو گرفتند بجای دافه.
- آهان اینجا نوشته شعر و شاعری خوانده‌ای هپروتی.
- خوب تقصیر من چیه که سهراب سپهری گفته «من چه سبزم امروز»؟
- ا؟ تو چه سبزی امروز؟ سرباز غلامی! این بچه مزلف رو بردار ببرش. تا دو ساعت دیگر باید اعتراف کند سهراب که هیچ، رستم هم که هیچ، اسمش «بابای زال» سپهری است.
****
- نام؟
- مجتبی.
- حرفه؟
- سیم‌کش منازل. جناب سروان سیم میم برقی چیزی توی خانه‌تان ایراد…
- خفه شو مرده‌شور برده. حالا دیگر سیم برق سبز برای خانه‌ها کار می‌کنی؟
- جناب سروان به موت قسم رفتم لاله‌زار سیم این نمره‌ای فقط سبزش بود. گفتند تحریم‌ هستیم کارخانه فقط سبز…
- سرباز حق‌گو! این جنازه را می‌بریش آنقدر سیم برق بهش وصل می‌کنی که اعتراف کند لامپ است.
***
- نام؟
- هی‌هی‌هی. ماه مبارک سه ماه و سیصد و شونصد.
- کثافت با من شوخی نکن‌ها. چرا جرت و پرت می‌گوئی؟
- هو‌هو‌هو. قی‌قی‌قی. من آبجی اقدس نانوا را با حلورده می‌خورم. باران بر گاز خانه ما قورباغه است. جی جی جی.
- سرباز منتقم. این دیوانه را دیگر چرا گرفته‌اید آورده‌اید اینجا؟ این بابا که عقلش پاره‌سنگ بر می‌دارد. کنترل آب دهانش را هم ندارد.
- جناب سروان این را از دست کسبه محل نجاتش دادیم آوردیمش اینجا که بلائی سرش نیاورند.
- چه‌کار کرده مگر؟
- قربان زده با سنگ چراغ سبز مسجد محل را شکانده. کسبه هم گذاشته‌اند دنبالش.
- چه‌کار کرده؟
- چراغ سبز مسجد را با سنگ شکانده.
- خدا را صدهزار مرتبه شکر. میان این همه آدم خل و چل یک آدم عاقل ضد جنبش سبز پیدا شد. اسمش چیه؟
- رحیم خله بهش می‌گویند.
- رحیم‌خان، برادر رحیم؟ خیلی نوکرتیم‌ها. خسته نباشی دلاور. سرباز منتقم. همین الان با سرباز وحدتی ماشین پاسگاه را بر می‌دارید این شیرمرد را می‌بریدش مغازه آقا جبار می‌گوئید جناب سروان سلام رساند دو تا کیک و نوشابه به حساب پاسگاه برای این بنده خدا می‌گیرید. گشنه بنظر می‌رسد این برادرمان. بعدش هم می‌بریدش پیش حاجی ببینیم می‌شود بفرستیمش میان نیرو‌های مخصوص حاجی یا نه. اصلا بگذار خودم الان به حاجی زنگ بزنم. الو حاجی؟ یکی را دارم برایت می‌فرستم ماه. پدر جنبش سبز را این‌‌جور آدم‌ها می‌توانند در آورند… توی راه است.


ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Mohandes :: Cloob :: Oyax :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

0 نظرات:

نظر خود را درکادر زیر بیان نمائید