پرداختن به گزیده تفکرات این فلاسفه شاید کلید حل معماهای لاست و تفکر پشت صحنه آن باشد. اين نوشتار به اين فيلسوفان و ارتباطهاي احتمالي آنها با لاست ميپردازد.لاست در مسیر طی شده خود تاکنون به معرفی چهرههایی پرداخته است که همنام برخی از فلاسفه بزرگ غرب در قرن هجدهم هستند که در دنیای غرب به «عصر روشنگری» معروف است.
جان آستين
جان آستين (1790-1859) پوزيتيويست حقوقي و در سنت استاد خود «جرمي بنتام» بود. وي فيلسوف حقوق بود و فهرست بلندي از آثار منتشرشده در زمينه فلسفه حقوق و فقه از خود بهجاي گذاشت. او در دانشگاه كالج لندن، استاد فقه بود.
عصاره اعتقادات وي از قرار زير است:
- قانون حكمي است كه حكمرواي حكمناشده - سلطان - صادر ميكند.
- اين قبيل احكام را تهديدات حمايت ميكنند.
- سلطان كسي است كه عادتا از وي اطاعت ميكنند.
وي نظريه پوزيتيويسم حقوقي را نيز پديد آورد كه اساسا حاكي از آن است كه قانون نبايد به داوريهاي ارزشي اخلاقي وابسته باشد، در حاليكه رئاليستهاي حقوقي ميگويند كه قانون بايد شامل متافيزيك يا ارزيابي اخلاقي متن حقوقي باشد. اين مخالف نظر پوزيتيويستهاي حقوقي است كه معتقدند قانون را بايد بهصورت كاملا تحتاللفظي در نظر گرفت.
ميخایيل باكونين
ميخایيل باكونين (1814-1876) فيلسوف انقلابي و آنارشيست معروف روس بود.
- وي نظامهاي حكومتي را به هر نام و هر شكلي، که مظهر قدرت هستند؛ از جمله خدا يا سلطان، رد ميكرد. باكونين مفهوم ديني «اختيار» را نفي اما از تبيين ماترياليستي پديدههاي طبيعي حمايت ميکرد. بهعنوان يك انقلابي به توانايي مردم به شكلدهي آزادانه جهان و جامعه اطراف خود ايمان داشت.
- باكونين معتقد بود كه شكل صحيح سازمان اجتماعي انجمن آزاد ميان افراد و ميان جوامع است. بدينترتيب «آزادي همه براي آزادي من لازم است.»
- باكونين منتقد مشهور «ژان ژاك روسو» به ويژه نظرات روسو در باره ماهيت انسان و طبيعت، نيز بود.
جرمي بنتام
جرمي بنتام (1748-1832) فايدهگرا و فيلسوف پوزيتيويست حقوقي بود.
- بنتام مفهوم «حقوق حيوانات» را نيز مطرح ساخت؛ اما با مفهوم «حقوق طبيعي» مخالف بود. وي به جدايي كليسا و دولت، حقوق برابر براي زنان، الغای بردگي، الغای تنبيه جسمي (حتي براي كودكان)، تجارت آزاد، تنزيل و قانوني ساختن همجنسبازي اعتقاد داشت.
- وي طراح زنداني به نام «پانوپتيكون» نيز بود. طراحي پانوپتيكون مستلزم جداسازي زندانيان در سلولهايي بر روي ديواره بيروني دايروي با ايستگاه نگهباني در مركز است. ميگويند اين طراحي براي آن بوده كه با ايجاد توهم نظارت بر همهجا از سوي زندانبانان در زندانيان، در حالي كه زندانيان حتي نميتوانند زندانيان ديگر را ببينند، به زندانبانان قدرت بدهد.
- بنتام نيز مانند ژان ژاک روسو از بنيانگذاران انقلاب فرانسه بود. وي با رهبران انقلاب فرانسه، بهويژه «ميرابو» ارتباط داشت، اما مبتني بودن تفكر انقلابي آن زمان را بر «حقوق طبيعي» تقبيح ميكرد. وي خشونتي را هم كه با قدرت گرفتن ژاكوبنها در طول انقلاب فرانسه آغاز شد، محكوم ميكرد.
- بنتام دانشگاه كالج لندن را بنيان گذاشت كه نخستين دانشگاه انگليسي بود كه همه افراد را صرفنظر از نژاد، اعتقاد يا ايدئولوژي سياسي ميپذيرفت. اين بازتاب فلسفه بنتام بود و به انتصاب يكي از شاگردان خود، جان آستين، بهعنوان نخستين استاد فقه در سال 1829 كمك كرد.
ادموند بوركه
ادموند بوركه (1729-1779) سياستمدار ايرلندي، عضو پارلمان و رهبر ويگهاي قديمي بود.
- نظرات اصلي وي شامل دفاع از انقلاب آمريكا و دمکراسی نمايندگي، انتقاد از انقلاب فرانسه و تغييرات اجتماعي راديكال بر مبناي نظريهاي آزمودهنشده و حكم به عموميت برخي از اصول اخلاقي بود كه مقامات مستعمراتي بريتانيايي در هند نقض ميكردند.
- ديدگاههاي وي درباره اختيار تاحدي در اين نقل قول از تأملات در باب انقلاب در فرانسه آمده است: «بهتر آن است كه فضيلت و انسانيت را بهجاي كوشش براي تبديل انسانها به ماشينها و ابزارهاي صرف در دست نيكخواهي سياسي، با محول كردن قسمت اعظم كار به اختيار حتي به بهاي زيان رسيدن به هدف، گرامي بداريم.»
تامس كارلايل
تامس كارلايل (1795-1881)، فيلسوف و نويسنده اسكاتلندي بود. كارلايل كتابي به نام «قهرمانان و پرستش قهرمان» نوشت كه نقصهاي بنيادي قهرمانان و چالشهايي را كه بايد با آنها روبهرو ميشدند مورد بحث قرارميداد.
اين امر پارادوكس جالبي را در نام «بونه كارلايل» مطرح ميسازد كه نام وي را با نام «دانيل بونه» قهرمان مردمي و افسانهاي آمريكايي همراه ميسازد. در لاست بونه شخصيتي است كه در طول زندگي تلاش ميكرد تا بهعنوان قهرمان شناخته شود (كه موجب ميگردد شانون به وي لقب «كاپيتان آمريكا»بدهد)، وي بارها در اين امر موفق بود؛ و در حين انجام عملي قهرماني درگذشت.
- «در همه جا روح انساني ميان نيمكرهاي از نور و نيمكرهاي از ظلمت ايستاده است؛ در ميان محدوديتهاي امپراتوريهاي جاودانه جبر و اختيار.»
آنتوني كوپر
آنتوني اشلي كوپر (1621-1683) سياستمدار انگليسي بود كه استاد و حامي فيلسوف واقعي جان لاك بود.
- علاوهبر حمايت از وي در رابطهاي تا حدي پدرانه، بهدليل آن كه لاك فيلسوف زندگي وي را از خطر مرگ (عفونت كبد) نجات داد نيز او را مشهور ساخته است. (در گمشده، لاك زندگي آنتوني كوپر را با پيوند كليه نجات ميدهد).
- آنتوني اشلي كوپر (1671-1713)، سومين «ارل شفتسبري» و نوه نخستين ارل، تشابهاتي هم با شخصيت نمايش دارد. اين ارل شفتسبري يك فيلسوف اخلاق قرن هجدهمي بود كه فرض ميكرد مردم اساسا خوب هستند و اخلاق بخشي بنيادي (اگر نه فطري) از انسانيت است. فلسفه اخلاق ارل شفتسبري در تضاد مستقيم با اخلاق پدر لاك قرار دارد كه نماينده فلسفه خودپرستي تامس هابز (و ساوير) است.
ديويد هيوم (1711-1776) فيلسوف شكگرايي و شايد به ميزاني كمتر طبيعتگرايي نيز بود.
- مانند دزموند، ديويد هيوم نيز اسكاتلندي بود.
- ديويد هيوم شديدا تحتتأثير جان لاك فيلسوف بود.
- از 1763 تا 1765، در پاريس منشي «لرد هرتفورد» بود و در آنجا با روسوي فيلسوف دوست شد و بعدها با وي مخالفت ورزيد.
- برخلاف دزموند، ديويد هيوم ديدگاههايي قوي بر عليه معجزات داشت و آنها را نقض قوانين طبيعت ميدانست كه در نتيجه احتمال وقوع آنها بسيار كم است.
- وي درباره دغدغه انساندوستانه (كه شخصيتهايي مانند جك و دزموند آن را مجسم ميسازند) و مخالفت آن با قواي خودپرستي (كه شخصيتهايي مانند ساوير آن را مجسم ميسازند) مطالبي نوشت.
- او نوشت كه اختيار، در تناقضي عجيب، در واقع نيازمند جبر است، هرچند ظاهرا با آن در تضاد نيز هست.
- نظر وي آن بود كه اختيار را ميتوان با «حسي نادرست يا تجربهاي ظاهري» (نقضي خفيف) تبيين كرد كه با بسياري از افعال ما به هنگامي كه آنها را انجام ميدهيم، همراه است. در صورت تفكر، درمييابيم كه ضروري و كاملا جبري بودهاند.
- هيوم «جبرگراي نرم» يا انطباقگراست، يعني معتقد است كه تمام رويدادها بهطور علي معين ميشوند. اما ما بازهم ميتوانيم مسئوليت اخلاقي داشته باشيم (كه در صورتيكه جهان كاملا بهصورت علي معين شود، طبعا ناممكن است). مسئوليت اخلاقي نتيجه ارادهاي است كه رويداد را موجب ميشود. اما اراده هم از نظر هيوم به اندازه هرچيز ديگري بهطور علي معين ميشود. اگر اپيزود «درخششهايي در برابر چشمانت» از فلسفه هيوم در باره جبر و اختيار الهام گرفته بود، بهشدت تغيير ميكرد. آنچه در اين اپيزود نمايش داده ميشود به چيزي موسوم به سرنوشتگرايي نزديكتر است كه هيوم به نفع آن استدلال نميكند.
- هيوم در رساله «درباره خودكشي» كه پس از مرگش منتشر شد بهشدت از اين نكته حمايت كرد كه اينكه مردم خود به زندگي خويش پايان دهند نه برخلاف قوانين خدا است و نه بر عليه قوانين طبيعت. استدلال وي آن بود كه مردم اختيار كامل بدنهاي خود و آنچه را با اين بدنها يا بر اين بدنها انجام ميدهند، دارند. ظاهرا دزموند با استفاده از اين موضع بيخطر در سوان، از اين حق بر خود به طريقي استفاده ميكند كه هيوم تصورش را نكرده بود؛ فدا كردن خويش.
- هيوم بهدليل بحث درباره مسئله استقرا، نيز مشهور است. اين نام با نقش دزموند نيز تناسب خوبي دارد، زيرا وي با استدلال استقرايي مجبور ميشود كه به فشار دادن تكمه ادامه دهد.
- هيوم درباره عليت نيز شكاك بود. به زبان ساده، وي به معتقد بود «تقارن مداوم» قابل فهم و درك است، اما «ارتباط ضروري» يعني اين تصور كه چيزي فراتر و بالاتر از تقارن وجود دارد كه موجب ميشود يك چيز به ناگزير همراه با چيز ديگر باشد قابلدرك و قابلفهم نيست. شايان ذكر است كه هم استقرا و هم عليت مفاهيمي هستند كه معمولا در پيشبيني آينده بهكار ميروند و همانگونه كه هيوم درباره اين دو مفهوم شكاك بود، در مورد يقيني بودن معرفت به آينده نيز تردید داشت.
جان لاك
جان لاك (1632-1704) فيلسوف دوران روشنگري.
- لاك رابطه ميان طبيعت و تمدن را مورد بحث قرار ميداد و بعدها بر بنيانگذاران حكومتهاي دموكراتيك تأثير زيادي داشت. وي معتقد بود در وضعيت طبيعي تمام انسانها براي تنبيه متجاوزان از حق برابر برخوردارند؛ براي تضمين داوري منصفانه براي همه، حكومتها براي مديريت بهتر قوانين تشكيل شدهاند.
- اين فلسفه متناسب با شخصيت لاك است كه هم طبيعت و هم نياز به ساماندهي برابريجويانه در ميان بازماندگان را شامل ميشود.
- اپيزود موسوم به «Tabula Rasa» اشارهاي است بهعبارت لاتيني بهمعناي لوح سفيد، كه نظريه فلسفي مهمي بود كه ارسطو، تامس آكويناس و جان لاك فيلسوف از آن حمايت ميكردند. اين مفهوم از آن حكايت دارد كه ذهن انسان مانند «لوحي تميز كه بر آن چيزي نوشته نشده است» بهدنيا ميآيد و از اينرو تمام معرفت انساني فقط از تجربه انساني حاصل ميشود.
- ديدگاه ديگر وي اين بود كه حقيقت داشتن جبر اهميتي ندارد. وي معتقد بود كه وجه تعريفكننده رفتار ارادي آن است كه افراد توانايي آن را دارند كه تصميمي را آنقدر به تعويق بيندازند تا در مورد پيامدهاي انتخاب خود تعمق كنند. «در واقع، اراده معنايي جز قدرت يا توانايي ترجيح يا انتخاب ندارد.»
- شخصيت لاك در اپيزود «درباره تحول...» نيز بر مفهوم لوح سفيد تأكيد ميكند؛ آنجا كه در مكالمهاي با شانون ميگويد: «همه در اين جزيره زندگي جديدي پيدا ميكنند، شانون. شايد وقت آن باشد كه تو زندگي جديد خود را آغاز
كني.»
- بايد اين نكته را نيز يادآوري كرد كه مفهوم «لوح سفيد» آنگونه كه جان لاك آن را ميفهميد، تأكيد دارد كه انسان «روح خود را مينويسد.» اين در تضاد با شخصيت لاك است كه تصور ميكرد «فرد منتخبي» است كه سرنوشت، تقدير و آيندهاي را كه براي شما نوشته شده در اختيار دارد.
- وي يكي از بنيانگذاران نظريه قرارداد اجتماعي بود كه فرض ميشد توافقي ناگفته ميان افراد و تشكيلات حكومتي باشد (که بر اساس آن از بخشي از آزاديهاي طبيعي خود دست ميكشند تا به زندگي منظم در جامعه و حقوق مدني غيرطبيعي دست يابند، مانند موردي كه جك نقش رهبري را در جزيره بهعهده گرفت). لاك بهويژه به حق شورش در برابر جباريت معتقد بود، چنانكه ژوليت به جك ميگويد انگيزه وي در رسوا كردن بن در نوار ويدیويي خود بوده است.
- وي در اثر عمده خود دو رساله درباره حكومت (1689) نظريه جامعه مدني را كه تحت حاكميت قانون قرار دارد و در آن هدف دولت را که به تضمين و تأمين مالكيت خصوصي محدود شده است، مطرح ساخت. اين به رفتار ساوير هنگامي كه از ذخيره خود در برابر سرقت (بونه) و تقسيم (جك) دفاع ميكند، مشروعيت ميبخشد، هرچند هردوي آنها ادعا دارند كه براي دستيابي به خيري بزرگتر اقدام ميكنند.
- وي مدافع بردگي بود، زيرا چنانكه در يادداشتي براي فرماندار ويرجينيا در سال 1679 نوشت، سياهپوستان آفريقا در جنگي عادلانه شكست خورده بودند.
- در 1693، لاك رسالهاي موسوم به تفكراتي درباره آموزش منتشر كرد كه در آن به مراحلي كه بايد براي پرورش پسران طي كرد پرداخته بود. لاك كه هدف وي بهويژه پسران نجيبزادگان بود، با نازپرورده ساختن و نوازش كودكان مخالفت ميكرد. آنها را بايد از داستانهاي كودكانه دور نگه داشت، در معرض سختيها قرار داد، براي كارهاي مفيد آموزش داد، كه حاصل آن عضوي كارآمد و مسئول براي جامعه است. اين موضوعات در منازعات مربوط به تربيت كودكان در بخش یک ميان لاك و ميشل بر سر آنچه ميشل بايد در جزيره انجام دهد و نبايد انجام دهد، مشابهتهاي آشكاري دارند.
ژان ژاك روسو
ژان ژاك روسو (1712-1778) فيلسوف ژنو بود كه تأثير زيادي بر علم سياست و جنبش اجتماعي داشت.
- بعدها در فتح گرانادا وي را مروج انديشه «توحش شريف» دانستند كه مدعي بود انسان در وضعيت طبيعي و وحشي معصوم و پاك به دنيا ميآيد تا اينكه جامعه و تمدن وي را فاسد كنند (هرچند روسو خود مستقيما چنين انديشهاي را مطرح نساخته بود).
- شخصيت خود دانيل روسو را ميتوان وحشياي شريف دانست كه سالها در ميان وحوش زندگي كرده و اكنون به بازماندگان در برابر ديگران كمك ميكند.
- روسو انگيزه خود را براي كنجكاو ماندن در مورد جهان طبيعي كه در آن سكونت دارد و نوسانات جهان اجتماعي كه حس ميكند از آن طرد شده، گرامي ميدارد.
- برخلاف روسو (ي نمايش) كه دختر وي از او گرفته شد، روسو (ي فيلسوف) از ترزه لواسور پنج فرزند داشت؛ اما در اوايل زندگي آنها، با اين ادعا كه پدر بدي خواهد بود و بهتر است فرزندانش در يتيمخانه بزرگ شوند، آنها را رها كرد.
- روسو پس از روبهرو شدن با انتقادات شديد، همراه با ديويد هيوم فيلسوف به بريتانياي كبير پناهنده شد. اما بعدها دچار توهمات و ترسهاي بسيار شديدي شد و دچار اين سوءظن گرديد كه هيوم و ديگران توطئههايي بر عليه وي طراحي كردهاند كه بسيار مانند شخصيت روسوي نمايش است كه در آغاز فكر ميكرد چيزهايي مانند نجوا ميشنود.
0 نظرات:
نظر خود را درکادر زیر بیان نمائید