لاست داستاني است درباره جدال بي انتهاي خدا و شيطان.جدال بين قدرت انتخاب و بندگي و جدال بين آزادي وسرنوشت.
اين خط و مشي از همان ابتداي توسط جان لاك به ما گفته شد "دو جبهه يكي روشن و ديگري تيره".جبهه روشن همانطور كه شما هم حدس ميزنيد جبهه خدا و آزادي و انتخاب است.
در جبهه سفيد جيكوب را داريم.
جيكوب نماد خوبي است .از ابتداي تاريخ هميشه چنين نمادهايي وجود داشته اند.
او به همه چيز واقف است .خوش بين است او همه را به جزيره اش دعوت ميكند و مانع ورود كسي به جزيره نميشود كنار ساحل زندگي ميكند و چيزي براي مخفي كردن ندارد.او به آزادي هاي شخصي اعتقاد دارد او به تكامل و تغيير اعتقاد دارد.اما ميخواهد كه تو خودت بخواهي كه تغيير كني او طي ملاقاتهايش"فشارهايي جزئي" وارد ميكند اما كسي را مجبور به رفتن يك مسير نميكند.
درست مانند شكلات جك كه در دستگاه گير كرده بود و به او گفت "فقط بايد يك فشار كوچك به آن ميدادي" در اين
او با اين "فشارهاي كوچك" به افراد كمك ميكند تا به نقطه لازم برسند زماني كه خود شما آماده ايد تا تغيير كنيد او به شما كمك ميكند اما به شما كلك نميزند و شما را گول نميزند شما را وادار كند با يك دليل غلط انتخاب خود را انجام دهيد.
او دستور نميدهد بلكه درخواست ميكند.او از سوير ميپرسد آيا يك مداد مي خواهي؟!
و به او پيشنهاد مداد را ميدهد:
او از سعيد درخواست يك آدرس را ميكند(سعيد ميتواند پاسخ ندهد).
او از جك مي خواهد تا بگويد كه آيا اين شكلات اضافه مال او است يا نه؟!
او به هارلي ميگويد كه هارلي ميتواند انتخاب كند.
اون براي جين و سان آرزوي با هم بودن ميكند و اين در حالي است كه او با خطر مرگ مواجه شده بود!!!
جيكوب به بن هم ميگويد كه تو ميتواني انتخاب كني.كه مهم نيست كه لاك تقلبي به تو چه گفته تو ميتواني انتخاب كني!
مسئله اصلي اين است كه جيكوب خواستار يك تغيير بزرگ است.او ميخواهد باعث تغيير در نوع بشر شود!! و به دنبال يك اتفاق بزرگ است.و اين سير تكاملي و انقلابي "فقط يك بار به انتها خواهد رسيد و هر چيز ديگري قبل از آن فقط يه پيشرفت محسوب ميشود". نوع بشر دارد كم كم به اين روشنگري نزديك ميشود اما يك "مخالف" وجود دارد.
و به اين ترتيب جبهه سياه وارد ميشود.
نمسيس نماد شيطان ست. كاراكتر او نشان دهنده يك موجود حقه باز و حيله گر و شيطان صفت است.او بر خلاف جيكوب به "همه چيز" واقف نيست بلكه او از "تكنيك بشر" استفاده ميكند و به آن تكيه دارد.او معتقد است نوع بشر تغيير پذير نيست.او بدبين است.او معتقد است كه يك سيكل طبيعي هميشه تكرار ميشود و تكرار ميشود و تكرار ميشود و هيچ گاه هيچ تغييري حاصل نخواهد شد.
او مانند جيكوب تاثير پذير نيست و به تغيير اعتقادي ندارد او بر عكس جيكوب خود را درگير قضايا ميكند و دخيل در اتفاقات ميكند و به هر نحوي شده باعث ميشود كه اتفاقي كه او ميخواهد بيوفتد.او ضعف شما رو ياد ميگيرد و شما را وسوسه ميكند و از آن سو استفاده ميكند.
او شما را تست ميكند و اگر توانايي تغيير يافتن را در شما ببيند شما يك تهديد براي او محسوب ميشويد.او نميخواد تغييري اتفاق بيوفتد.
و اين تفاوت او با جيكوب است... نمسيس هيچ قانوني ندارد و قانون او بي قانوني است.او دروغ ميگويد حقه ميزند ميدزدد ميكشد و قتل عام ميكند.
او افراد را توسط خويشاوندان مرده آنها شكار ميكند او از احساسات و روان آنها سو استفاده ميكند.او نقاط ضعف را ميابد و با استفاده از آنها به افراد فشارمي آورد.اگر شما قوي هستيد پس بايد حذف شويد.
نمسيس نميتواند افرادي كه به تكامل بشر كمك ميكنند را تحمل كند.
او از اين تكنيك ها براي افراد زيادي استفاده ميكند.اگر با گروه جديدي از مردم مواجه شود ضعيف ها را مي يابد و همه را در آن گروه امتحان ميكند.قوي ترين ها را ميكشد و ضعيف ها را بزرگ جلوه ميدهد و به آنها ترفيع ميدهد.نفوذ ميكند جدا ميكند تصرف ميكند نابود ميكند و افراد ضعيف را در يك گروه جمع ميكند و به آنها دستور پيروي ميدهد.او فقط يك هدف در سر دارد: هيچ تغييري نبايد رخ دهد.
بنابراين ما اكنون شيوه هاي هر كدام از دو طرف را ميدانيم.جبهه روشن اميد دارد كه شما تصميم صحيح را ميگيريد و اين انتخاب خود شما خواهد بود و براي شما فضايي را براي داشتن اين انتخاب ايجاد ميكند اما جبهه تيره منتظر نميماند تا ببيند شما چه انتخابي خواهيد داشت و آيا درست انجام ميدهيد يا گند ميزنيد بلكه او اطمينان حاصل ميكند كه تمام شرايط خراب كردن اوضاع و باختن براي شما فراهم باشد.
او براي شما دام مينهد به شما حقه ميزند تقلب ميكند. او هر كاري بتواند ميكند تا از اينكه "همه چيز يكبار به انتها برسد" جلوگيري كند كه اين يك انقلاب بزرگ است كه جيكوب مطمئن است اجتناب ناپذير است و روزي رخ خواهد داد
كشمكش بين اين دو جبهه در هر لايه از سريال نمايان است و از ابتداي سريال هم در بخشهاي متعددي جاسازي شده است.همانطوري كه خواهيد ديد نويسنده هاي سريال اين مسئله رو پررنگ نكرده اند و ما بايد اينها را بيرون بكشيم. رقابت تغيير و سرنوشت از روز اول نشان داده شده است.چارلي كه يك معتاد است روي انگشتانش كلمه "سرنوشت" را مينويسد.
هدف اصلي و واضح ابتكار دارما تغيير يك عدد در يك معادله است معادله اي كه ظاهرا" قرار است آخر دنيا را پيش بيني كند. آنها عمليات چند گانه اي را در زمنيه علم انجام ميدهند كه هر كدام از آنها به دنبال نوعي تغيير در زمينه مذكور است.در اتاق شماره 23 جايي كه كارل نگهداري ميشد آنها تلاش ميكردند تا ذهن و افكار او را تغيير دهند.
آنها وضعيت خرسهاي قطبي را تغيير دادند تا در مناطق استوايي زندگي كنند.آنها با سفر زمان اين آزمايشات را انجام دادند به اين اميد كه مشاهداتشان نو و بديع باشد
درست است كه آنها در جنگل مكانهايي داشتند كه مانند محل بازپرسي بود اما آنها كسي را شكنجه نميدادند بلكه با دارو ذهن را آزاد ميكردند تا فرد حرف بزند و واقعيت را بگويد(اشاره به صحنه اي كه لافلور و و بقيه در دارما از سعيد اعتراف ميگرفتند).
آنها با هم مشورت ميكنند در صلح زندگي ميكنند از قانون پيروي ميكنند دانشمند هستند ودر حال پيشرفت و در طي يك مسير براي پيشرفت و همچنين مشتاق براي تغيير.
و آنها همانند جبهه سفيد عمل ميكنند.آنها نمايندگاني از تغيير هستند بنابراين آنها براي نمسيس يك تهديد محسوب ميشوند.
ديگران از تغييرات و از انتخاب شخصي و آزادي فردي متنفرند.آنها به سرنوشت اعتقاد دارند به پيروي كردن از دستورات بدون اينكه علتي بپرسند.اين را از الوئيس هاكينك كه رهبر سابق ديگران بود بپرسيد او به شما ميگويد كه همه محكوم به اين سرنوشت شده اند اين چرخه هميشگي خواهد بود او آنقدر به اين مسئله اعتقاد دارد كه از تير خوردن فرزندش در آينده جلوگيري نميكند(با فرستادن پسرش به 1977)
با اينكه آگاه بود فرستادن پسرش به گذشته صد در صد منجر به وقوع اين حادثه ميشده است.او از دزموند ميخواهد كه دكمه را بارها و بارها بزند . ديگران تغييرات را دوست ندارند آنها ورود افراد جديد را نيمخواهند.يكي از اهداف هميشگي و معمول آنها "محافظت از جزيره" و دور نگهداشتن مردم از جزيره و اجازه ترك ندادن به آنها است(بر خلاف جيكوب)
آنها ميخواهند جلوي پيشرفت را بگيرند و در واقع آن را متوقف سازند.
نسبت به تمام ديگر كساني كه به جزيره آمده اند ديگران ضعيف ترين گروهي هستند كه به خاطر ناتوانيشان و همچنين شهامت نداشتن براي پرسيدن "چرا" گلچين شده اند.
در ديگران جايي براي انتخابهاي شخصي وجود ندارد .شما فقط قوانين رو دنبال ميكنيد و فقط از دستورات پيروي ميكنيد و از ما فوق خود دستور ميگيريد .
باني در دريچه به ميكائيل ميگويد: آن لحظه اي كه من شروع به سوال پرسيدن ميكنم... هر كاري كه در اينجا را انجام ميدهيم را بهم زده و خراب كرده ام "
ديگران از روش هاي نمسيس استفاده ميكنند.آنها ريش مصنوعي استفاده ميكنند و به شما حقه ميزنند.آنها دروغ ميگويند و تقلب ميكنند و ميدزدند.
آنها از ايتن به عنوان عامل نفوذي استفاده ميكنند.
آنها والت را ميدزند و از او استفاده ميكنند.آنها از ضعف افراد براي پيشبرد اهداف خود بهره ميگيرند.مثل احساسي كه جك به كيت داشت و با آن احساس او را تحت فشار براي جراحي بن قرار دادند.متدي كه بنجامين لاينس استفاده ميكند شيطاني است
آنها اصلا از دستورات جيكوب تبعيت نميكنند و جيكوب هرگز كاري با ديگران نداشته است.جيكوب به آنها دستوري نداده است چرا كه جيكوب اجازه انتخاب ميدهد و شما حتي ميتوانيد اگر بخواهيد مسير اشتباه را نيز انتخاب كنيد اما هر چيز كه تا كنون از ديگران ديده ايم خلاف متد جيكوب بوده است..پس سوال اين است كه آنها چرا فكر ميكنند كه دارند جيكوب را دنبال ميكنند؟
در 1954 جان لاك به كمپ ريچارد ميآيد و خودش را از آينده معرفي ميكند و ميگويد كه جيكوب او را فرستاده و او رهبر آينده ديگران است.
با اشاره به نام جيكوب چشمان ريچارد برق ميزند و اينجا نقطه آغاز نقشه نمسيس است."روزنه" .
براي اولين بار در تاريخ كشمكش بين جيكوب و نمسيس از همينجا آغاز ميشود. نمسيس يك راه ميابد چرا كه تا قبل از آن در يك مبارزه ميجنگيده كه بازنده بوده آن بوده است.به جنگ كسي رفته كه شكست ناپذير بوده است .چطور ممكن بوده اون جنگي را ببرد كه طرف مقابلش (جيكوب) همه چيزهايي را كه قرار است اتفاق بيوفتد ميدانسته است؟؟
چرا كه گفتيم تكنيك نمسيس به بشر نزديك است و از آينده بي خبر است اما جيكوب همه چيز را ميداند... پس در مبارزه جيكوب و نمسيس بازنده هميشه نمسيس است چرا كه جيكوب هر حركت او را ميدند و از آن پيشگيري ميكند. پس چه ميشود كه نمسيس بالاخره در نابود كردن جيكوب پيروز ميشود؟
دم سفر زمان گرم!
نمسيس اكنون توانائي هاي مشابه با جيكوب پيدا كرده است.توانائي هايي كه محدود هم هستند.او حالا ميتواند آينده را ببيند جان لاك به او ميگويد كه من در 1956 متولد ميشوم پس او از قبل زمان تولد جان لاك را ميداند.
دنيل فارادي به 1977 مي آيد و دفترچه اي به مادرش ميدهد كه حاوي تمام اتفاقات 30 سال آينده است.اين ژورنال حاوي تمام اطلاعات دارما ميباشد دشمني كه ديگران اجازه ورود به آنها را ندارند. اينجاست كه نمسيس در اين مبارزه يك قدم از جيكوب و دارما جلوتر ميرود.
در اينجا نمسيس ميتواند به مردمش ثابت كند كه او با منابع خدايان ارتباط دارد.
او به آنها ميگويد كه در سال 2004 مردي به نام جان لاك با سقوط هواپيما وارد جزيره ميشود او ليست افراد هواپيما را از ژورنال فارادي بدست مي آورد و همه افراد ورودي هواپيما را ميشناسد.
او عمليات خود را گسترش ميدهد او همه افراد اوشينيك 815 را تحت نطر قرار ميدهد و همه نقاط ضعف آنها را ياد ميگيرد و ميداند كه چگونه و به چه طريقي بايد آنها را وسوسه كند. و ميداند چگونه و روي چه چيزهايي بايد آنها را امتحان كند. ميداند چگونه آنها را وادار به انجام كاري كند و نمسيس نهايتا" راهي يافته بود تا به همه چيز واقف شود و از اين قدرت كاذب استفاده ميكرد تا ديگران را كنترل كند و آنها وادار كند تا به او اعتقاد پيدا كنند.
انها هرگز جيكوب را نديدند و هرگز با او تماسي نداشتند. اما باور كرده بودند كه دارند از دستورات جيكوب پيروي ميكنند .بله نمسيس با اين تقلب ها خود را جاي جيكوب جاي زده بود و آنها را به اين باور رسانده بود كه شما داريد از جيكوب پيروي ميكنيد از جيكوب نبايد سوال پرسيده شود و فقط بايد به او اطمينان كرد و از دستورهايش پيروي كرد.
اين همان جمله اي بود كه ميكائيل گفت: مردي كه ما را اينجا آورده است مردي بزرگ و عاقل است" .
اين نشان ميدهد كه ديگران بي چون و چرا فقط از دستورات پيروي ميكردند.
و به همين دليل بود كه وقتي بن از جيكوب ميپرسد"پس من چي؟" چرا هرگز نخواستي مرا ببيني جيكوب با نگاهي پر معنا و افسوس بار به بن ميگويد "پس تو چي" . و اين به اين معناست كه بن هيچ وقت براي جيكوب كار نميكرده است...
پس نمسيس چگونه دستورات خود را به ديگران ميدهد؟
دانستيم كه بن هرگز جيكوب را ملاقات نكرده است.اما از او ليستهايي ميگرفته است كه ما تا كنون تصور كرديم كه جيكوب اين ليستها را به ريچارد ميداده است.
اما از آنجايي كه در بالا گفته شد اين اطلاعات همه توسط نمسيس ضبط شده بود پس اين چنين به نظر ميرسد كه نمسيس توانسته به نحوي به گروه ديگران نفوذ كند و در اين حالت دو گزينه داريم اول اينكه ريچارد آلپرت هم مانند بن گول خورده است و دوم اينكه ريچارد خودش شريك جرم است. خوب اينجا خبرهاي بدي دارم...ما گول خورده ايم... و گزينه دوم صحيح است!
نه تنها ريچارد ريچارد آلپرت براي نمسيس كار ميكند بلكه او خود نمسيس است.ابتدا بايد ثابت كنم كه نمسيس بيشتر از يك نفر است.من آنها را تيم نمسيس ميخوانم.
در نمونه هاي ديگر دشمن دانته يك هيولاي 3 سر بود.كسي كه نميتوانست زندگي را خلق كند و بنابراين از روي افراد تقليد و كپي ميكند.اين يك حقه است...
در لاست هم اين قضيه مصداق دارد...
شواهد:
جمله ميكائيل را به جان لاك بياد بياورديد : ها! وقت خود را تلف نكن من 10 سال بود تلاش ميكردم كه اين بازي را برنده شوم اما اين بازي بوسيله 3 فرد ماهر برنامه گذاري شده و هميشه تقلب ميكند.
اين تنها اشاره اي به 3تايي بودن تيم نمسيس است .
تيم روسو از راه رسيدند و همگي به سمت آن چاله كشيده شدند به جز روسو كه وارد چاله نشد.و بعد هم ديديم كه آنها همگي تغيير كرده بودند.روسو ميگفت آنها آلوده شده اند و ديگر خودشان نيستند. حتي ديديم كه همسر روسو كه حتي تلاش كرد تا به روسو شليك كند به روسو ميگفت كه اين دود سياه خطرناك نيست و صرفا" يك سيستم امنيتي جزيره ميباشد.پس اينجا توجه كنيد كه 3 نفر را همزمان ميبينيم كه آنها خودشان نيستند!! و اين هم يك نمونه ديگر از 3تايي بودن و كپي شدن است.
روسو ميدانست اين فرد پدر بچه اش نيست او توانسته بود فرقي را تشخيص دهد همانطور كه ما در طي سيزن 5 درباره جان لاك تقلبي داشتيم.
نمسيس يك فرد نيست.نمسيس يك تيم است.اين به همان دليل است كه رزينسكي دود سياه را سربروس ناميده است
اين تصوير مربوط به سربروس است.
حالا ميدانيم كه سر بروس ميتواند بيشتر از يك نفر باشد
اينجا مدارك محكمي وجود دارد كه آلپرت بخشي از تيم نمسيس است.ميدانيم كه ريچارد آلپرت "به اندازه جزيره سن دارد" و ميدانيم در كاراكترهاي لاست فقط دو نفر ميتوانند اين قابليت را داشته باشند يكي جيكوب و ديگري نمسيس.
ميدانيم كه موقع ورود بلك راك به جزيره اين دو در جزيره بودند و مطمئنا" قبل از آن هم بوده اند.آلپرت ميگويد: "اگر من اينگونه هستم دليل آن جيكوب است" و ما فكر ميكنيم كه جيكوب به نحوي براي آلپرت معجزه اي كرده كه او زندگي ابدي داشته باشد.و آلپرت توسط لاك تقلبي گول خورده است. ريچارد آلپرت دستورات را ابلاغ ميكند اما تمام اين دستورات با اصولي كه جيكوب به آنها اعتقاد دارد مغايرت دارد. چطور ممكن است ريچارد چنين هديه اي از كسي بگيرد و تمام عمر خود را صرف انجام اموري كند كه كلا" با شيوه جيكوب مفايرت دارد؟!!
خوب جواب واضح است ايكه ريچارد سن ندارد بخاطر اين است كه او يك نمسيس است.
او دارد اداي كسي را در مياورد كه خيلي مدت پيش مرده است.
تیم نمسیس از هيچ تلاشي براي ضربه زدن فروگذار نمكيند. به جنازه پدر جك دسترسي پيدا كردند و با آن به جك كلك زدند و جك را در جنگل كشيدند تا از يك صخره بيوفتد! به جنازه برادر مرده اكو دست يافتند و او را به داخل جنگل كشيدند تا او را با كوبيدن به درخت بكشند. آنها از زنده ها هم استفاده میکنند. سلامتی خواهر جولیت ابزاری شد برای استفاده از او. از والت برای کنترل مایکل استفاده شد. آنها هیچ گاه از حمله دست نمیکشند و میدانند که کجا ضربه وارد کنند.
بن در حالي كه مادر مرده خود را ميبيند نيمه شب وارد جنگل ميشود او بي دفاع است و ترسيده و در اين حال ريچارد ناگهان ظاهر ميشود!! و به وضوح مشخص است كه بين ديدن مادر بن و حضور ناگهاني ريچارد در جنگل ارتباطي وجود دارد و اين دو با هم هماهنگ هستند!
بن هم از همه جا بي خبر به ريچارد ميگويد كه از همه دارمائي ها متنفر است و نميخواهد آنجا بماند.تيم نمسيس از اون به عنوان يك فرد نفوذي استفاده ميكند.
و دليلي ديگر بر اين قضيه اين است كه ميدانيم مادر بن(اميلي) و راجر(پدر بن) به هم علاقه زيادي داشتند. و از طرافي ميدانيم انگيزه اصلي ديگران براي استفاده از بن همكاري او براي نابود كردن دارما بود. پس اگر مادر بن واقعا" خودش باشد چگونه ميتواند اجازه دهد تا بن با بي رحمي دارمائي ها و از همه مهمتر راجر را نابود كند؟!
چه دليلي غير از وجود دارد كه مادر بن خود واقعي اش نيست و فقط يك جسم كپي شده و سو استفاده شده از طرف ديگران است؟! ظهور ناگهاني و عجيب ريچارد را به اين قضيه اضافه كنيد و نتيجه بگيريد كه ريچارد نيز با اين نقشه شوم در ارتباط است!!!
اين طور است كه بن عامل دارمائي ها ميشود و نهايتا" دستور قتل عام دارما توسط تيم نمسيس كه مظهر بي رحمي هستند داده ميشود.
خوب حالا جنازه ريچارد آلپرت از كجا آمده؟ اينجا مسئله ديگري بايد عنوان شود.
احتمال زيادي ميرود كه ريچارد آلپرت با كشتي بلك راك وارد جزيره شده باشد و به نحوي مرده باشد و از جنازه او براي گول زدن افراد كشتي استفاده شده باشد.
ممكن است مخالف باشيد اما من معتقدم كه تيم نمسيس به مانند مجسمه سر بروس حالا يا به صورت نمادين و يا به صورت واقعي يك دشمن 3 سر است و ريچارد آلپرت يكي از آنهاست.ميتوانيم دود سياه را به طور مستقيم به نمسيس ربط بدهيم. براي شروع تصوير در داخل معبد تصويري روي ديوار وجود دارد كه خداي آنوبيس دارد با دود سياه ميجنگد.
اينجا نيز ما شاهد يك جنگ بين سياه و سفيد هستيم.به دست انوبيس نگاه كنيد كه انگار دارد تقاضا و پيشهاد صلح ميدهد.به شاخهاي دود سياه توجه كنيد كه نشان دهنده شيطاني بودن آن است.
اين تصوير همان تصوير جيكوب و دود سياه است.
دود سياه خودش را به جاي جان لاك جا ميزند و بن را به معبد ميبرد و توسط دختر مرده اش ميترساند و او را وادار به اطاعت از جان لاك تقلبي ميكند.
خودش را به جاي پدر جك و برادر مستر اكو جا ميزند (به اكو ميگويد با من طوري حرف ميزني كه انگار برادرت هستم) و او را به داخل جنگل ميكشاند و جايي كه نهايتا" اكو توسط دود سياه به درختها كوبيده شده و ميميرد.
خودش را به جاي مادر بن جا ميزند و بن را از خوابگاههاي امن دارما بيرون ميكشد و به سمت منطقه نا امن و خارج از حصار امنيتي دارما ميكشد.جايي كه او ريچارد آلپرت را كه اكنون مضنون درجه يك است ملاقات ميكند.
زماني كه والت تحت كنترل ديگران يود(جبهه سياه) شنون را به درون جنگل ميكشاند كه نهايتا" منجر به كشته شدن شنون شده بود. تكرار و تكرار بارها اتفاق مي افتد و اين چرخه ها ادامه پيدا ميكند و همه چيز توسط نمسيس به نحوي كنترل ميشد كه مسيري كه جيكوب مد نظر داشت پيشرفت نكند و كند حركت كند.
اين پيشرفتها در نطفه خفه ميشد.هر زمان كه كسي تصميم گرفت عوض شود بلافاصله كشته شد. به موارد زير دقت كنيد:
- اكو با گذشته خود كنار مي آيد و آرامش خود را ميابد و يك كليسا ميسازد و شرافتمندانه زندگي ميكند . به محض اينكه اين اتفاقات رخ ميدهد اكو ميميرد.
- بون ديدگاه خود را درباره شانون و رفتار با او تغيير ميدهد و همه چيز بين خود و او را تمام ميكند.او هم ميميرد.
- شنون راه قلبش را براي سعيد باز ميكند و تصميم به شروع زندگي جديدي ميكند از وينسنت مراقبت ميكند و اخلاقش را بهتر و مودبانه ميكند و او هم ميميرد.
- چارلي اعتياد خود را كنار ميگذارد و او هم ميميرد.
- آنا لوسيا اسلحه را كنار ميگذارد و تصميم ميگيرد ديگر كسي را نكشد او هم ميميرد.
- فارادي نظريه اش را درباره اينكه نميتوان گذشته را تغيير داد عوض ميكند و ميگويد كه گذشته قابل تغيير است او هم ميميرد.
- ليبي هم سعي در كمك به هارلي را دارد و با مرگ همسر خود كنار آمده و دوباره داشت به كسي علاقمند ميشد. او هم ميميرد.
- نيكي و پائولو كه طمع زيادي كرده بودند طمع را كنار ميزنند و پائولو الماس ها را قايم ميكند تا نيكي را از دست ندهد …آنها هم ميميرند.
پس اينجا يك قانون بزرگ در لاست كشف ميشود كه مرگ همه را توضيح ميدهد.
در واقع هر كسي كه داشت بهبود پيدا ميكرد و شيوه اش را تغيير ميداد و تغيير ميكرد به نحوي حذف ميشد.
و چرا اين مسئله مهم است؟ زيرا جيكوب معتقد است نوع بشر تغيير ميكند اما نمسيس اين را نميخواهد. اگر نوع بشر تغيير كند چه اتفاقي مي افتد؟ حدس بزنيد. نوع بشر از بين ميرود و در واقع ارتقا ميابد.باي باي!
براي همين هم هست كه الوئيس هاكينگ و ديگران هميشه ميگويند ميخواهند "دنيا را نجات دهند"
پس اين كشمكش بين دو گروه سير جالبي را دارد… ديگران به سرگردگي هيولاي 3 سر شيطاني قتل عام ميكنند و ميكشند و دروغ ميگويند و تقلب ميكنند و خود را به جاي مادر مرده بن جاي ميزنند و باعث ميشوند كه كودك بي گناه تبديل به يك آدمكش شود درواقع دارند ميجنگند تا نگذارند دنيا به پايان برسد.
اين يك داستان بي انتهاست كه بارها در تاريخ بشر گفته شده است…
پلاتو… دانته و قران. كه شيطان ميبازد و دنيا به پايان ميرسد.
براي همين بود كه افراد محبوب ما در لاست مردند چرا كه آنها همه در حال تغييرات بزرگ بودند همان تغييراتي كه منجر به "يك بار همه چيز به انتها ميرسد" ميشود اين سناريويي است كه جيكوب پيش بيني كرده است.
به اين معنا كه آنها همه با مشكلات خود روبرو شدند به آنها غلبه كردند و تغيير كردند و بالافاصله مردند.جيكوب با حركاتش اين را نشان داده است.جيكوب انها را به سمت اين سرانجام سوق ميدهد.او فشارهاي اندكي به آنها وارد ميكند.و آنها را ناخودآگاه به آن مسير سوق داده به آنها كمك ميكند و آنها را قوي تر ميكند تا براي امتحان بزرگ آماده شوند.به خاطر داشته باشيد كه اين به خود آنها بستگي دارد كه آيا تغيير ميكنند و و به مشكلات خود غلبه ميكنند
يا نه.در واقع آنها در مقابل فشارهاي كوچك جيكوب نيز حق انتخاب دارند.
ممكن بود زندگي اين دو در جايي از هم جدا شود كما اينكه اين دو در گذشته مشكلات زيادي داشتند كه كم كم منجر به جدايي آنها ميشد.ممكن بود جين به كار وحشتناكي كه پدر سان به او سپرده بود ادامه دهد.ممكن بود هر دو آنها وارد هواپيما شوند اما بعد از نجات يافتن سان از جزيره و باقي ماندن جين در آنجا سان هرگز نميفهميد كه جين زنده است و براي يافتن او برنميگشت.
اما جيكوب براي آنها آرزو كرد تا هرگز از عشق خود نگذرند و از هم جدا نشوند. و اين اثر در زندگي آنها تاثيرگذار بود.چرا كه آنها تعهد خود نسبت به هم را ثابت كردند و هر دو با هم تغيير كردند كه اين تغيير هم نهايتا" سبب مرگ آنها ميشود.
آنها همان آدم و حوا هستند كه جك و كيت آنها را پيدا كردند.دقت كنيد كه اين ادم و حوا در اپيزودي كشف شدند كه موضوع اصلي اين اپيزود به جين و سان مربوط ميشد و اين اولين اپيزودي بود كه سين و جان موضوع محوري سريال شده بودند.
يكبار اين اپيزود را نگاه كنيد و شما هم به اين نتيجه خواهيد رسيد كه آدم و حوا همان جين و سان هستند.
تمام زندگي ساوير وقف اين شد كه مردي را پيدا كند كه باعث مرگ والدين او شد و از او انتقام بگيرد.
بله او در استراليا شخصي را با اين تصور كه كوپر است كشت و در جزيره هم كوپر اصلي را كشت. اين غم ساوير يك تكرار در زندگي او محسوب ميشود كه بايد شكسته شود و ساوير از آن رهايي يابد.جيكوب به ساوير دلداري ميدهد و به او ميگويد كه براي مرگ پدر و مادرش متاسف است.او به او يك خودكار تعارف ميكند او به ساوير كمك ميكند تا بتواند در آينده خود را تخليه كند و همه چيز را تمام كند كه نهايتا ساوير با كشتن كوپر به غم خود پايان ميدهد(با تشكر از جيكوب!!)
بلافاصله بعد از رفتن جيكوب عموي ساوير وارد صحنه ميشود به جمله اي كه او به ساوير ميگوبد دقت كنيد: بايد يه تكوني به خودت بدي پسر.آنها ديگه مردند.و هيچ راهي نيست كه بشه اين واقعيت رو تغيير داد.اتفاقي كه افتاده ديگه افتاده. اين صحنه يك نمونه عالي از وجود دو فلسفه متفاوت و مخالف در لاست است
در واقع عموي ساوير صحبت از سرنوشت ميكند.و اينكه تو نميتوني گذشته رو تغيير بدي و تغيير كني.اين حرفها دقيقا" مخالف حركت جيكوب بود...
نويسنده ها اين تضاد را در جاي جاي سريال به نمايش گذاشته اند اگر دوباره اين سريال را ببينيد به اين تضاد پي خواهيد برد...آنها درست ميدانستند كه دارند چه ميكنند . تكرار و تغيير ناپذيري و اعتقاد به سرنوشت متد نمسيس است و اميد به تغيير متد جيكوب.
اول بايد ثابت كنيم كه كه كلير مرده است.تا كنون بارها ديديم كه دود سياه چگونه عمل ميكند يكي از حقه هاي مورد علاقه او اين است كه كه از بستگان مرده شخص استفاده ميكند.
به دليلي كه در سيزن 6 مشخص خواهد شد كلير بايد كشته شود.پس كريسشن تقلبي به او حقه ميزند. پس كلير در انفجار خانه هاي دارما نمرده بود بلكه همان شبي كه ظاهرا" پدر خورد را ميبيند در جنگل كشته ميشود و بعد از آن كلير ديگر خودش نيست.
به همين دليل است كه آرون روي زمين در جنگل رها شده بود و كلير كاملا" بي تفاوت در كنار كريسشن در كلبه ديده ميشود و اصلا" نگران آرون نيست .او به راحتي نشسته و به جان لاك لبخند ميزند كه بله تو توسط جيكوب انتخاب شدي!!! آفرين پير مرد خوب! برو نقشه هاي ما را اجرا كن! تشكر ميكنم! سوال هم نپرس!
اما جان لاك....
قابل توجه دوستاني كه به من ميگن چرا ميگي لاك استثنائي نيست...
بياييد به ورود ايلانا به جزيره و حمل جنازه جان لاك با ديد ديگري نگاه كنيم.
تا كنون اينطور تصور ميكرديم كه ايلانا جنازه جان لاك را حمل ميكند تا به بقيه نشان دهد كه اين جان لاكي كه مي بينيد تقلبي است... ممكن است اينطور باشد اما چرا اگر ايلانا تنها چنين قصدي داشت براي جلوگيري از كشته شدن جيكوب عجله نميكرد؟
شايد جان لاك قرار است دوباره زنده شود و اين همان دليلي است كه ايلانا جنازه لاك را به جزيره آورده و حمل ميكند؟
اگر لاك يكبار مستقيما" توسط جيكوب از مرگ نجات پيدا كرده است و اگر يكبار هم در جزيره از فلجي به آن شدت نجات يافته شايد براي بار سوم هم بتواند نجات پيدا كند؟ و همه را هم نجات دهد؟
و شايد جان كمكي باشد براي جيكوب.... چرا كه
ديمون ليندلوف: به شما قول ميدهم كه اين قسمتها با فلش اسكرين سياه به پايان نخواهد رسيد.
بنابراين سريال با يك فلش سفيد به پايان خواهد رسيد به اين صورت كه دنيايي كه شيطان در آن وجود دارد به پايان ميرسد و جبهه روشن و سفيدي برنده خواهد شد.
اينكه در آينده براي اين افراد چه اتفاقي ميافتد را نميشود حدس زد اما اما از آنجايي كه گفته شده سريال پايان غمناكي خواهد داشت
بياييد دعا كنيم دوستان ما و مهمتر از همه جك كشته نشوند و كپي نشوند و كار به جايي نكشد كه تتوي روي بازوي جك حقيقت پيدا نكند كه "او در بين ما راه ميرود اما از ما نيست"!!!!!!!
0 نظرات:
نظر خود را درکادر زیر بیان نمائید