شبي در خواب ديدم با خداي خود به گفتگو نشستهام.
پرسيد: پس تو ميخواهي با من گفتگو كني؟
پاسخ دادم: اگر وقتي براي اين كار داشته باشيد.
و لبخندي زد: وقت من لايزال است
اكنون بگو چه سؤالي از من داري؟
پرسيدم: كدام فعل نوع بشر، بيشتر تو را متعجب ميكند؟
و پاسخ داد:
اينكه از كودكي خود ميگريزند و دوست دارند بزرگ شوند
و هنگامي كه بزرگ شدند، دوست دارند بار ديگر كودك باشند.
اينكه سلامتشان را از دست ميدهند تا به پول برسند…
و آنگاه، پول خود را خرج ميكنند تا سلامتيشان را بار ديگر به دست آورند.
اينكه با تفكر زياد در مورد آينده، فراموش ميكنند كه به حال فكر كنند
گويي، آنها نه در حال زندگي ميكنند و نه در آينده.
اينكه به گونهاي زندگي ميكنند كه گويا هيچگاه نخواهند مرد
و آنگونه
ميميرند كه گويا هيچ وقت زنده نبودهاند.
********************
آنگاه دستهاي مرا گرفت
و ما لختي ساكت مانديم.
آن وقت من پرسيدم:
والدين بايد در پي آموختن چه درسهايي به فرزندان خود باشند؟
و پاسخ داد:
ياد بگيرند كه آنها نميتوانند كسي را مجبور كنند كه دوستشان داشته باشد.
تنها كاري كه ميتوانند بكنند، آن است كه خودشان كاري بكنند كه دوست داشتني باشند
ياد بگيرند كه پسنديده نيست خود را با ديگران مقايسه كنند.
ياد بگيرند كه با تمرين بخشيدن، بخشنده باشند.
ياد بگيرند كه فقط چند ثانيه طول ميكشد تا عشق به ديگران زخمي بر دلشان بگذارد
اما سالها طول ميكشد تا اين زخمها التيام پيدا كنند
ياد بگيرند كه ثروتمند، كسي نيست كه بيشترين را داشته باشد؛
ثروتمند كسي است كه كمترين احتياج را داشته باشد.
ياد بگيرند كساني هستند كه او را عميقاً دوست دارند اما خيلي ساده، هنوز نياموختهاند كه احساس خود را چگونه ابراز كنند يا نشان بدهند.
ياد بگيرند كه دو نفر ممكن است در يك زمان به يك چيز نظر بكنند
و هر يك، برداشت متفاوتي از آن داشته باشند
ياد بگيرند كه كافي نيست فقط يكديگر را ببخشند، بلكه آنها ياد بگيرند كه خود را
نيز ببخشند.
********************
در نهايت خشوع از اينكه پاسخ سؤالاتم را داده بود
تشكر كردم و پرسيدم: چيز ديگري هست كه دوست داشته باشي بچهها بدانند؟
لبخندي زد و گفت: فقط اين را بدانند كه من همه جا هستم… هميشه.
0 نظرات:
نظر خود را درکادر زیر بیان نمائید