بلاخره پس از مدتها انتظار و هیجان فصل ششم لاست آغاز شد . حقیقتش رو بخواهید به عنوان کسی که خیلی سطح انتظارم از این سریال بالاست و خیلی مو رو از ماست میکشم دو قسمت ابتدایی ماجرا توقعی رو که از سازندگان داشتم رو تا کنون برآورده کرده .
البته این هیچ جا معنی رضایتمندی کامل رو نداره و انتقاداتی هم در این بین وجود داره که سعی میکنم در میانه مطلب به اونها بپردازم . اما با یک نکاه کلی میتونم بگم از دید خودم بعد از افتتاحیه غافلگیر کننده فصل 3 و این فصل از حیث غافلگیر کنندگی در رده دوم لاست قرار میگیره .
آغازی متفاوت .
با شروع شدن داستان از لحظه ای که در فصل 5 به پایان رسیده بود خیلی سریع وارد ماجرایی میشیم که به نظر میرسه همون ادامه فصل 5 باشه , اما خوب چنین نیست .
بلافاصله پس از شروع و تصوری که از انفجار بمب داریم شاهد جک هستیم که در هواپیمای اوشینک 815 نشسته , بطبع اولین فکری که به ذهنمون میرسه اینه که با انفجار بمب همه چی ریست شده و الان جک و بقیه طبق منوال عادی راهی جزیره هستند . اما خوب با گذشتم مدت کوتاهی متوجه این موضوع میشیم که همه چیز مثل سابق نیست .
تغییرات با چهره خود جک شروع میشه . موهایی بلند تر از زمان سقوط اولیه و چهره ای مشخصا پیر شده و بارنگی پریده که با تکانهای اولیه هواپیما پریده تر هم میشه . نگاه جک سرشار از رنجیست که برای همه ما قابل درک و در عین حال مبهمه .
جک به رز میگه : موفق شدیم
جواب رز البته با عمق اطلاع از جوانب مختلف ماجرا نیست .
در ادامه متوجه وجود زخمی بر روی گردن جک میشیم که دلیلش تا اینجای کار نامشخصه . در سکانس بعدی میبینیم که دزموند هم از جمله مسافرین اوشینک 815 است و به تغییر دیگری در این بخش پی میبریم . نکته مهمتر اینه که دزموند جک رو نمیشناسه و مسلما علتش میتونه این باشه که این دو در استادیوم حین دو شبانه همدیگرو ملاقات نکردن . علت این جریان رو به راحتی نمیشه تشریح کرد . واکنش خود جک هم به این موضوع جالبه , چون طوری برخورد میکنه که نمیشه به قطعیت درباره اطلاعاتش در اون وضعیت اظهار نظر کرد .
جزیره ای در اعماق
زمانی که دوربین از پنجره هواپیما خارج میشه و به پایین ابرها سقوط میکنه هیچ کدوم از ما نمی تونه تصورش رو هم بکنه که در زیر آب شاهد جزیره ای باشه که به مدت 6 سال باهاش زندگی کردیم . اما این حقیقت که در اوج تکان دهندگی و ابهام میتونه پایانی باشه بر تمام آنچه گذشت بیننده رو در سرجای خودش میخکوب میکنه .
زمانی که دوربین به زیر آب میره اولین چیزی که اونجا قابل تشخیصه سیستم حفاظ صوتی دور دهکده است و در مرحله بعدی شاهد خانه های دهکده هستیم که از همین دیده ها میشه نتیجه گرفت که جزیره در زمانی بین 1960 و 2001 به زیر آب رفته . این که میگم 2001 به این خاطره که دزموند در هواپیماست و این نشون میده که در حدودی که دزموند از حوالی جزیره عبور کرده جزیره زیر آب بوده .
در مرحله بعدی حرکت دوربین شاهد عبور کوسه ای هستیم که روی دمش علامت دارما به وضوح قابل تشخیصه ودرادامه میتونیم پس از چرخشی کوتاه دور سنگهای محل استقرار جیکوب پای مجسمه رو کامل در زیر آب تشخیص بدیم . گیاهانی که دوروبر پای مجسمه هستند و وضعیت کلی اون نشون میده که زمان زیادی از زیر آب رفتن جزیره گذشته .
حلقه ای سنگی در نزدیکی مجسمه به چشم میخوره که نمی تونم در موردش اظهار نظری بکنم .
آغاز ثانویه
مجددا شاهد ضربه های ژولیت بر بمب هیدروژنی هستیم . در این جا یک اتفاق جدید صورت میگیره و اون تغییر جهتیه که در حرکت عمومی سریال شاهدش هستیم . اگع دقت کرده باشید تا قبل از این صحنه تصور بر این بود که ادامه فصل پتجم حضور جک تو هواپیماست , اما در این صحنه کاملا متوجه اشتباهمون میشیم و با دیدن کیت که روی درخت افتاده و شرایط سوان به این نتیجه میتوان رسید که با اقدامی که ژولیت انجام داد یک جور فیکس در زمان اتفاق افتاده . بنابر این صحنه حضور جک در هواپیما مربوط به جایی از داستانه که از دید من میتونه حتی پایان ماجرا رو رقم بزنه .
با شروع این بخش کیت رو بالای درخت میبینی . اولین نکته بحث گرفتگی گوش کیته . در فلاشهای زمانی قبلی به این شکل شاهد گرفتگی گوش نبودیم و یا اگه افراد دچارش شده بودند ابراز نکرده بودند .
از این جریان میشه تصورات مختلفی داشت . یکی این که بر اثر موج انفجار این اتفاق افتاده , در نتیجه باید پرسید که چه انفجاری ؟
اگه انفجار رخ داده بود که باید اولین نفر ژولیت در بین این افراد کشته میشد .
شاید منظور یک فلاش زمانی قوی تر بوده . شاید .
بعد از این که کیت و مایلز به سوان میرسن یک مقدار صورت مسئله عوض میشه . در سوان منفجر شده اشیایی دیده میشه که برخی از اونها به نظر میاد که همون لوازم حفاری دارمایی ها باید باشه . به نوعی میشه گفت ترکیبی از لوازم سال 1977 و 2004 .
در تصویرهایی که قبلا از محل انفجار سوان دیده بودیم شرایط به این ترتیب نبود . در حقیقت میشه گفت که هر بار سوان یک شکلی بوده . به عنوان مثال ما راهروهای سابق سوان رو شاهدیم و در کنارش لوازم موتور حفاری و ستونهایی که آبی رنگ بودند ..
در صحنه بعدی که همه افراد اوشینک هستند و از افراد دارما خبری نیست به شکل مشخص تری میتونیم بگیم که فلاش زمانی روی داده . البته در چرایی این فلاش جای بحثه . در نتیجه از وقایه رخ داده برای دکتر چنگ و رادزینسکی بی خبریم و احتمالا هم اونها دچار مشکلی نشدند و تنها کاری که تونستند بکنن این بوده که اون ناحیه رو بتون ریزی کنند و دکمه 108 دقیقه ای رو بذارن .
ون دارمایی ها هم با یک نوع حرکت بخصوص در زمان حرکت کرده . نظیر ماجرایی که در مورد قایق کنار ساحل هم یکبار شاهدش بودیم .
از جمیع این اتفاقات میشه نتیجه گرفت که بلاخره بمب منفجر نشده و تا این جا یکی از مهمترین ایده های من و دوستانی که علمی به جریان نگاه کردند اثبات شد که بمب در گذشته نمی تونه منفجر بشه .
اوشینک 815 ( هواپیمایی ثابت , مسافرانی مختلف )
بازگشت به هواپیما در سال 2004 نتایج جالبی در پی داره . در واقع مهمترین اونها اینه که این آدمها تفاوت زیادی با چیزی که قبلا بودند کردن .
به گوشه هایی از این تغییرات میپردازم .
1- جک با موهایی بلند و چهره ای به وضوح پیر شده کاملا متفاوت از جک بشاش ابتدای داستان به نظر میرسه .
2- هارلی اعتقاد داره که خوش شانس ترین فرد زنده دنیاست ( در این مورد من بحثی دارم که آخر تحلیل به اون میپردازم )
3- شانون اصلا در هواپیما نیست و احتمالا مهم ترین دلیلش همونه که حاضر نشد برای ادامه سریال همکاری کنه . اما در هر حال وضعیت شانون و بون با گذشته فرق کرده .
4- چارلی به جای مصرف مواد قصد خودکشی داره ک موفق هم نمیشه و از این بابت جک رو سرزنش میکنه .
5- جان ادعا میکنه که تونسته به گردش و راهپیمایی بره
6- سویر به نظر شدیدا آدم مثبتی میاد و حتی توصیه های پلیسی به هارلی میکنه و با اسپویلرهایی که خوندیم چه بسا اصلا الان یک پلیسه .
7- اوضاع نشون میده که بون جذب شخصیت جان شده . این رو به هیچ حسابی نمیذارم اما به هر حال این دو برای هم جالبن .
در بازگشتی مجدد به سرگذشت جک و بقیه متوجه زنده بودن ژولیت میشیم . جایی که ژولیت در آن گیر کرده از حیث عمق تفاوت بعیدی با چاهی که در سال 1977 در اون افتاد داره . نمیدونم چرا این چاه سوان هنوز به نظرم با ابعاد سال 1977 هیچ مناسبتی نداره .
وضعیت سعید شبیه همون چیزی شده که در کودکی بن در سال 1977 اتفاق افتاد . وضعیتی بدون بازگشت .
نکته مهمی که باید از همین حدود خاطرمون باشه اینه که اتفاقات داخل پای مجسمه هم داره به موازات ماجراهایی که در کنار سوان اتفاق میفته پیش میره . هر چند که اینو یک مقدار دیر تر متوجه میشیم اما جهت بررسی بیشتر حوادث دونستنش لازمه .
بن در پای مجسمه متعجب از اینه که چرا جیکوب مقاومتی نکرده . به نظر من کسی میتونه جیکوب رو بکشه که از رهبران منصوب شده خود جیکوب باشه . این فرد باید به ذهنیتی رسیده باشه که جیکوب باید کشته بشه . در واقع این همون مفریه که MIB اشاره میکنه و در صورت پیدا شدن این مفر از طرف جیکوب غیر قابل دفاعه .
یکی از جالبترین نکته های ماجرا صبر جمیل دود سیاه یا همون جان لاک تقلبیه که تا صبح روز بعد ادامه داره . عوارض این صبر رو بعدا خواهیم دید .
دود از بن میخواد که بیرون بره و ریچارد رو بیاره که اینم بحثیه که چرا باید ریچارد بیاد داخل .
واکنش ریچارد واقعا عجیبه .. ریچارد در بیرون پای مجسمه از همه برای وارد شدن دعوت نامه میخواد که ظاهرا در زمان ورود بن و جان فراموش کرده بود که بره یک دق البابی برای جیکوب انجام بده و یک نظری هم از اون بخواد و یا حتی همراه اونها بره داخل ببینه چی میشه .
صحنه ای که ریچارد بن رو کشان کشان به پای جسد جان لاک میبره یکی از بهترین صحنه های اپیزود یک از آب درامده . هر چند که در بن اثری از پشیمانی عمیق دیده نمیشه .
بلاخره بن با این که فریب خورده بود اما در مورد کشتن بن به همه چیزهایی که دلیلش بوده به نظر من اعتقاد داشت .
در سمت دیگه جزیره هارلی و جیکوب با هم ملاقات کرده و سعی در نجات سعید دارند .
جمله جالب جیکوب که میگه منو دوستی کشت که از دوستی با من خسته شده بود , به نظر من بیش از پیش این ایده رو تقویت میکنه به دلایل واضح جیکوب و دود سیاه در در توانایی ها و جنسیت میتونن شباهتهای زیادی به هم داشته باشند. جیکوب تاثیری به مراتب خیلی بیشتر از دود در داستان داره اما چون این حرکات جلوه بیرونی و درگیرانه نداره به نظر ما ممکنه به اندازه دود محیرالعقول نیاد .
جیکوب از هارلی میخواد که سعید رو به معبد ببره جایی که من کاملا معتقدم دلیل اصلی کلیه مناقشات و فصل الخطاب همه اتفاقات گذشته و آینده جزیره است .
نکته جالب بعدی اینه که جک در معاینه سعید بر عکس اون روحیه جنگ جوی همیشه گی و بر عکس روحیه ای که در اپیزود بعدی نشون میده که حتی میخواد سعید مرده رو زنده کنه , اعلام میکنه که معالجه بی فایده است و قبول میکنه که سعید به معبد برده بشه .
نهضت مقاومت بر علیه دود سیاه یا جنگ بره ها با گرگ سیاه
بازگشت به مناظره بن و ریچارد با این جمله ریچارد همراهه که به بن میگه اگه تو حرف نزنی من نمی تونم جلوی اونها رو بگیرم .
سوای این که منظورش از اونها چه کسانی است ( مگه غیر از دود هم کسی تو پای مجسمه وجود داره ؟؟؟ ) باید گفت که میدونیم که در هر صورت حقیقت داستان مشکلی رو از ریچارد و بقیه حل نمی کنه و این جمله ریچارد به نظرم در ابعاد وسیعی تو خالیه .
البته جمله تو خالیه ریچارد به اندازه حرکت آرنولد وار و پوچ برام که با چند تا تفنگچی ساده به نبرد با موجودی میره که مشخصا انسان نیست هم توخالی نیست. این حرکت برام تنها حسنی که داره اینه که برای ما نکاتی رو آشکار میکنه از جمله بحث خاکستر رو که دیگه مشخص میشه این خاکستر آبی رنگ صرفا شبیه دیوار دفاعی علیه دودسیاه عمل میکنه. اما این که این خاکستر از کجاست و منبع اصلی اون کجا میتونه باشه از سوالات مهمیه که در بخشهای بعدی سریال به اون پرداخته میشه . برام هم سعی میکنه استفاده ای از این خاکستر بکنه که مشخصا دود زرنگتر بود و بلاخره برام رو کشت .
دود سیاه چیزی به برام میگه که فکر کنم منم جای دود بودم از اون میپرسیدم .
- شما کی هستید بادیگارد جیکوب ؟؟؟؟؟؟
البته تا این جای کار که گروه ایلانا مغلوبی بیشتر نبود و در اینجا هم غیر از خود ایلانا مابقی افراد گروهش کشته شدند . چیزی که من حس میکردم در مورد این افراد و بخصوص برام با اون چهره بخصوصش این بود که قدرتی خاص در اینها نهفته است که از این بابت نا امید شدم .
صدای ابزار آلات مکانیکی و یا صدای زنجیر همچنان از دود به گوش میرسه . من تصورم اینه که در این اصوات میشه صدای کشیده شدن لنگر کشتی و یا ادواتی که رو کشتی به کار میره نظیر زنجیر رو شنید و به همین خاطر حس میکنم که این صداها و شخصیت دود به نوعی در ارتباط با بلک راک و بحث کشتی میتونه باشه . در لحظه نزدیک شدن دود به برام صدایی شبیه به فیل شنیده میشه و یا نعره یک جور حیوان ..
واکنش بن در اینجا واقعا جالبه ... بن چنان در تعجبه که انگار نه انگار که این خودش یه دورانی دود احضار کن بوده و از اون دالان زیر خونه اش مرتب دستی در سر به سر کردن با ملت داشته .
بعد هم دود به خاطر حرکت ناشایستش از بن عذرخواهی میکنه .. چرا ؟؟؟ ... نمی دونم !!!
مرگ ژولیت
در صحنه بعدی شاهد مرگ ژولیت هستیم و جایی که نمی تونه آخرین حرفش رو به سویر بگه . بعدا مشخص میشه که حرف آخر همون کارساز بودنه حرکتشون در سال 77 بوده که از این بابت ژولیت اشتباه نکرده . حرکت ژولیت کمترین خاصیتش فیکس کردن زمان در سال 2007 بود . ژولیت باعث شد که همه گروه به هم بپیوندند .
یکی از سوالات اصلی داستان همیجاست که چطور شد که ریچارد به سان گفت که من مرگ همه اونها رو دیدم !؟
حداکثر چیزی که ریچارد میتونسته دیده باشه این بوده که این آدمها همه غیب شدند . مثل چیزی که در سال 1954 درباره جان دیده بود . ریچارد در این اپیزود در حد وسیعی شکست خورده به نظر میاد و حتی جرات حضور در پای مجسمه رو نیز پیدا نمیکنه . گروه طرفداران جیکوب در حالی که به شدت تار و مار شدند منتظر این هستند که ببینند چه چیزی در آینده و یا گذشته اونها رقم میخوره که میتونه اونها رو به روال عادی زندگی برگردونه .
در هواپیما اما ماجرا یک مقدار دچار تغییر میشه که البته باید صبر کرد و ادامه رو دید . دزموند در ادامه داستان در هواپیما دیده نمیشه و جستجوی جک هم فرجامی نداره .
در پایان بخش اپیزود اول داستان جان لاک رو میبینیم که همچنان محتاج ویلچره و البته بنا هم نبود که نباشه .
جک که حسی در وجودش اونو به جان لاک جذب میکنه در نهایت راهش رو میگیره رو میره . صحبتهای جان با بون نشون میده که جان به همچنان در قالبی قرار داره که اونو جالب جلوه میده . سازندگان در همین صحنه گفتگوی بون با جان و بعد جک با جان سعی در نشان دادن گوشه ای از این خاصیت ها دارند .
شاید در زندگی عادی این افراد بدون خبردار بودن از رازهای جزیره ماهیت هر کدوم از این ها تغییر کنه و برآورد جدید و متفاوتی رو از اونها به ما بده .
هر چند که باعث خوشحالی نیست , اما بدون سقوط هواپیما هم این آدمها به هم گره خواهند خورد و امکانات جدیدی برای سنجش در اختیار ما خواهند گذاشت .
------------------------------------------------------------------------------------
مهمترین نکات بخش اول .
حدس زدن این نکته که جزیره چند ساله که زیر آب رفته مهمترین بحثیه که در باب افتتاحیه هیجان انگیز لاست مطرحه
بحث صبر کردن دودسیاه تا صبح از سوالاتیه که جوابی براش نیست .
بمب کارساز بوده اما این به مفهوم انفجار بمب هیدروژنی نیست .
وضعیت متغییر آدمها در هواپیما از جمله مورد بحث ترین نکات بخش اول خواهد بود .
هنوز به اون گفته ریچارد فکر میکنم که چرا عنوان کرده بود که شاهد مرگ همه بوده !!
وقایع بخش دوم LA X
سعید همچنان در راه معجزه
با شروع بخش دوم LA X اولین صحنه ای که میبینیم همون ون قابل عبور و مرور در زمانه . به شکل عجیبی همچنان شاهد زنده بودن سعید هستیم . سعیدس که یکبار به دست جیکوب از مرگ نجات پیدا کرده بود در اینجا هم به یمن حضور در جزیره همچنان با تیری در ناحیه شکم و کبد زنده میماند و این خودش به اندازه دیدن دود سیاه عجیب به نظر میرسه .
در برگشتی به سال 2004 و با پیاده شدن مسافرین اوشینک شاهد ناپدید شدن تابوت پدر جک هستیم . کم کم دارم فکر میکنم که حتی اگه جزیره از صفحه روزگار هم پاک بشه این تابوت باید به اون محل برده بشه . به نظر میرسه کریستین به شکا مرموزی به جزیره بسته گی داره و حتی جسدش هم در هر جهانی باشه مورد دستبرد قرار میگیره و شاید دوباره به جزیره میره . اگه کریستین رو در بلک راک دیدین تعجب نکیند .
معبد , مواجهه با نادیده ها
بلاخره پس از مدتها انتظار کشیدن به بخشی از داستان که در اون بناست ما داخل معبد رو ببینیم میرسیم . اگه در نظر بگیریم که تا این جا دود سیاه نقش محافظ طبیعی معبد رو ایفا میکرد , در این سکانس به دلیل مشغول بودنش با جیکوب و آدمهای ریچارد و ایلانا اثری از اون در معبد نمی بینیم .
با ورود افراد اوشینک به حفره معبد ( جایی که به توصیه جیکوب و راهنمایی جین به اون رسیدن ) محافظین معبد به سرعت اقدام به دستگیری تازه واردین میکنند .
افرادی که جزو ساکنین و محافظین معبد هستند مردمی هستند متشکل از همه نژادها و اقوام مختلف . وقتی که به عنوان مثال سیندی و بچه ها رو هم در این مجموعه میبینیم به این فرضیه میرسیم که هر کس به جزیره وارد شده در یک حالت گزینش خاص به این مجموعه وارد شده .
البته نکته ای هم در این میان کاملا مشخصه اینه که هر کسی لیاقت حضور در معبد رو نداشته و نداره و افرادی که ساکن معبد میتونن باشند احتمالا در مجموعه بی گناه ترین و پاک ترین آدمها باید بوده باشند .
دلیل این حرفم اینه که در لیستهایی که از افراد تهیه شده بود وتوسط جیکوب به دیگران داده میشد افرادی نظیر سیندی و بچه ها و یا کلیر رو میشد دید ولی هیچ گاه ندیدیم که جک یا سویر و یا کیت در اون لیستها بوده باشند .
مثلا چرا جان برای دیگران مهم بود و اونو تو خودشون قبول کردند و حتی به عنوان رهبر قبولش کردند اما با همین معیار هیچ وقت جک در این معادله قرار نگرفت .
تمام اینها به نوع زندگی قبل از سقوط در جزیره این آدمها بر میگرده و این که روالی در زندگی داشتند که با قوانین معبد همخونی داره و میتونه اونها رو قابل حضور در معبد کنه .
نمایش شکوهمند معبد برای همه جذاب بوده . معبدی که ناخودآگاه مارو به یاد الدورادو میندازه و افسانه شهر گمشده و یا معابد افسانه ای مایاها و اینکاها و اقوام ازتک در مکزیک .
شاید من چون خودم درباره تاریخ تحقیق میکنم این مسئله برام جالب بوده اما نمیشه کتمان کرد که خواصی در معبد وجود داره که اونو یگانه میکنه .
در نمایشی از سال 2004 شاهدیم که کیت چگونه با ترفندهای مختلف از دست ادوارد فرار میکنه و البته تنها نکته مهم این فرار برخورد اون در تاکسی با کلیره که بر میگرده به همون ایده ای که گفتم این افراد حتی بدون سقوط هواپیما هم به همدیگر گره خواهند خورد .
نشانه های جیکوب ( هدایتی دیگر)
در سال 2007 مایلز و سویر اقدام به دفن ژولیت میکنند و مایلز که حاضر نیست با جسد ژولیت گفتگو کنه طی یک دگیری با سویر مجبور به این عمل میشه و به سویر میگه که آخرین جمله ژولیت این بوده که " کارساز بود " که در این باره در تاپیک اپیزود یک صحبت کردم .
در ادامه همین صحنه به محلی میریم که مسئول معبد (دوگان) با افراد اوشینک به مباحثه درباره کیستی اونها میپردازه .
جدای از این که دیگران به اندازه کلیه ملل جهان رهبر دارند اما ظاهرا این یکی فقط مسئول معبده .
دیگران که قصد دارند افراد اوشینک را بکشند حتی با گفته سیندی که اونها رو معرفی هم میکنه از تصمیم خود برنمی گردند , ولی در لحظه آخر هارلی با بردن نام جیکوب اونها رو متوقف میکنه و بعد هم با دادن گیتار به دوگان و مشاهده سنبل داخل گیتار کیس که نامه ای رو هم در خود داره باعث میشه که افراد اوشینک نجات پیدا کنند .
چیزی که به عنوان تحلیل در این بخش میشه گفت اینه که افرادی که توسط جیکوب انتخاب نشدن ارزشی ندارند و در بهترین حالت میتونن جسدهای خوبی باشند . سیندی در این صحنه کاملا به این موضوع واقفه که برای نجات این افراد کاری نمیشه کرد . در این صحنه خیلی کامل متوجه میشیم که هر کسی نمیتونه ساکن معبد باشه .
اگه سیندی و بچه ها در این محل هستند به خاطر انتخاب جیکوب بوده و اگه بقیه نیستند به این خاطره که تا کنون ارزش حضور در معبد رو نداشتند .
جیکوب که احاطه کاملی به جلوه های مختلف این افراد داره تا به حال اونها رو به سمت معبد هدایت نکرده و اگه الان این کار رو کرده 2 دلیل میتونه داشته باشه .
1- این افراد با از سر گذراندن وقایع مختلف لایق حضور در این مکان شدن .
2- نیازی که خود جیکوب ممکنه برای شکست دادن دود سیاه به این افراد داشنه باشه .
افراد دیگران که همچنان پابرهنه هستند پس از بررسی نامه جیکوب به این نتیجه میرسند که باید این افراد رو نکشت و از همه مهمتر این که باید سعید رو نجات داد .
دلیل اهمیت سعید در این برهه مشخص نیست .
در ادامه وقایع سال 2004 وضعیت سان و جین بررسی میشه که دچار یک گرفتاری در فرودگاه میشن . هم بحث ساعت 25 هزار دلاری و هم پولهای داخل چمدان باعث میشه که جین رو به یک بخش حفاظتی دیگه هدایت کنند و البته سان از حرف زدن به زبان انگلیسی اجتناب میکنه .
افسانه آب حیات و تداعی ظلمات
در این بخش داستان که شاید بشه گفت از حیث اهمیت در سطح بسیاربالایی از ابتدای داستان لاست قرار داره به مفاهیمی پرداخته میشه که در همه مذاهب مختلف در این باره میشه مطلب پیدا کرد .
سعید که بناست توسط دیگران نجات پیدا کنه به بخشی از معبد برده میشه که دارای یک چشمه جوشان و کدره . این چشمه که مشخصا توسط یک بنای قدیمی احاطه شده در ابتدا خیلی پر اهمیت به نظر نمیاد . اما پس از این که مرد عینکی به دوگان میگه که چرا چشمه شفاف نیست تازه این جرقه در ذهنمون زده میشه که نکنه این چشمه همون عامل حیات بخش جزیره است . البته دلیل کدر بودن چشمه مسلما مرگ جیکوبه .
با دیدن این مکان و مشخص شدن ماهیت حیات بخش چشمه تنها چیزی که به ذهن آدم متبادر میشه افسانه قدیمی چشمه آب حیاته . طبق بسیاری از اعتقادات مذهبی و حتی افسانه های ملل در آخر دنیا چشمه ای وجود داره که با آب اون چشمه میشه عمرجاویدان پیدا کرد و حیات دوباره ای یافت . ماهیت مکانی این چشمه در جاییست که هیچ کس نمی تواند آنرا پیدا کند و در واقع این چشمه در محلی واقع شده که میتوان بر آن نام گمشده را نهاد . این چشمه که در آخر دنیا قرار دارد در واقع حتی با پیدا شدن هم قابل دیدن نیست چرا که در میان ظلمات قرار گرفته .
واقعا حدی رو برای زیبایی این تفکر نمیتونم تصور کنم . این که چه چیزی بیش از هر چیز اسبابیست برای نرسیدن انسانها خارج معبد به این چشمه .
این که چه موجودی محافظ طبیعی معبد و چشمه است . با این اعتقاد به حدی اجین شده که وقتی کامل بهش فکر کنید به شدت تکان خواهید خورد .
چشمه ای با خواصی که بدون شک میتوان نام آب حیات را بر آن نهاد و محافظی بر این چشمه که تداعی گر بی نظیر ظلمات است . صحنه بخشش بن توسط دود سیاه را به خاطر بیاورید .
متاسفانه نجات سعید در چشمه ممکن نمیشود و جک که برای زنده ماندن سعید تلاش خاصی نکرد به دلایلی حس میکند که باید در مورد مرده اش سعی خود را بکند که البته بی نتیجه است .
با اضافه شدن سویر و مایلز جمع همه افراد اوشینک جمع میشود و خیال ما هم تا حدی راحت .
اما در ادامه همین صحنه و صحبتهای هارلی با دوگان است که دیگران به حقیقتی هولناک پی میبرند .
مرگ جیکوب
با خبر دار شدن دیگران از مرگ جیکوب وحشتی عظیم این جماعت را در بر میگیرد و دیگر هیچ اقدام اتمنیتی بدون حضور جیکوب کافی به نظر نمیرسد . دیگران به دستور دوگان اقدام به محکم کردن موضع خود و خبر رسانی به کل جزیره میکنند .
نکته مهمی که در این صحنه وجود دارد اینست که اگر مسئول معبد با کلی تجربه حس میکند که بدون جیکوب و با مشتی خاکستر و آدمهایی از گوشت و پوست و استخوان میتواند جلوی دود سیاه را بگیرد , پس باید در دل به حماقت دود سیاه خندید که چه لحظات مهمی را صرف گفتگوی بی سرانجام با بنجامین درباره جان و کشتن آدمهای بی خاصیت ایلانا کرد .
یاد توقف 48 ساعته نیروهای آلمانی به دستور هیتلر در دونکرک افتادم . اگه در جریان باشید ربطش رو کاملا حس میکنید .
شاهکار !!!
در صحنه بعدی که هیچ اسمس براش پیدا نکردم جز شاهکار در ابتدا شاهد نعش کشی دودسیاه هستیم و هر چی فکر کردم نفهمیدم که مثلا چه فرقی میکرد که صحنه جنایت چه شکلی باشه که دود سیاه اونو عوض کرد .
بن به عنوان کسی که سالهای زیادی از عمر پر برکتش رو در جزیره صرف کرده و بخش بزرگی از این مدت رو رهبر بوده از دود می پرسه : تو چی هستی ؟
خیلی سوال عجیبیه .. همین که ما بعد از شش سال دیدن این سریال با بنجامین لاینوسی که 30 سال در جزیره زندگی کرده سوالمون یکیه که این جناب دود چیه به نظرم اوج حماقت بن رو میرسونه .
دودسیاه در پاسخ میگه : نگو چی . بگو کی
احتمالا درست هم میگه , چون بعد از بارها احضار کردن و محاکمه شدن توسط دود و گذراندن 30 یال در کنار این موجود عجیب اگه بن هنوز نفهمیده که دود چیه مسلما بعد از این هم نخواهد فهمید و تنها چیزی که میمونه اینه که این چیز عجیب سوای بحث ماهوی کی میتونه باشه .
باز جواب بن از اون جوابهاییه که میتونم فقط بگم شاهکار .
- تو هیولا هستی ؟
زهی تعجب !!!! چطور بن که به خود همین جان در جزیره هایدرا میگه که ما بهش میگیم هیولا بعد از دیدن صحنه کشتن برام و بقیه در ماهیت دود چنین سوالی از دود میپرسه ؟
در واقع بن دوباره همون سوال قبلی رو پرسیده . چون هیولا بودن هم یک ماهیته نه یک طرفیت .
دود با صبری مثال زدنی از صحبت با یک آدم از مرحله پرت میگه : بذار براش اسم نذاریم .
بن در جمله ای دیگه که اونم در نوع خودش یک شاهکاره میگه : تو از من سو استفاده کردی !!
ادامه این بحث درباره چیزهاییه که اظهار نظر در موردش هنوز زوده به نظرم اما بعد از کمی صحبتهای از همین دست جناب دود در بخشی از مطالبش بن رو متوجه این میکنه که در مورد گیج شدن منظورش جیکوب نبوده و جان لاک بوده .
دودسیاه در این بخش از صحبتهاش سفره دلش رو برای بن باز میکنه و درباره مردی به نام جان لاک توضیحاتی به بن داد که متوجه نشدم چه بخشی از این توضیحات میتونست برای بن مفید باشه .
این که جان ضعیف بود ولی تنها کسی بود که به گذشته حقارت آمیزش پی برده بود , مقوله جالبی بود . این که جان تنها کسی بود که نمیخواست از جزیره بره و جان در لحظه مرگش با سوالی مرد که همون نمیفهمم بود و اینم مبحث خوبی بود برای وقت کشی . از این حیث تنها کار مفید بن شاید این بوده که زمان رفتن دود به معبد رو به تاخیر انداخته باشه تا دوگان بتونه با استفاده از این فرصت موضع معبد رو کمی محکمتر کنه .
دود در پایان از گفته های خودش کمی احساساتی میشه که بیننده رو هم غمگین میکنه و از برگشت به خونش صحبت میکنه . البته میشه حدس زد که این خونه همون معبد باید باشه که دود از اون اخراج شده و یا تحت تاثیر جیکوب بیرون خونه خودش به سر برده ...
گفتگو با مرد مرده
در این بخش شاهد صحبتهای هارلی بالای سر جسد سعید هستیم . مایلزدر این صحنه متعجب به نظر میرسه و میتونم حدس بزنم تعجبش از چیه . چون نمیتونه با جسد سعید حرف بزنه , احتمالا چون سعید نمرده اصلا .
برخورد نزدیک از نوع جان و جک
صحنه ای که جان و جک با هم گفتگو میکنن به نظرم یکی از بهترین صحنه های 2 بخش اوله فصل 6 میتونه باشه .
هر دو اینها برای گمشده خودشون به این بخش از فرودگاه اومدن , یکی جسد پدر و دیگری جعبه خاطره انگیز چاقوهاشو گم کرده .
جان در جمله ای که به جک میگه اشاره خوبی به گم شدن پدرش میکنه و استنباطی که جک از این ماجرا داره .
جک که هنوز نمیشه به قطعیت گفت که جان رو میشناسه یا نه سعی میکنه به عنوان یک جراح اعصاب به جان کمک کنه .
یک صحنه فوق العاده در این جا شکل میگیره . اعتماد ذهنی جان به جک در دنیایی کاملا واقعی و دور از معجزه و متافیزیک .
جک در یک جمله استثنایی به جان میگه : هیچ چیز غیر قابل برگشت نیست .
ما به خوبی از صحت این جمله با خبریم .
یک رویای عالی رو میتونم تصور کنم از لحظه ای که جک بتونه کاری کنه که جان راه بره . واقعا رویایی و واقعا زیباست این تصور .
وای بر مغلوبین
پایان بندی سکانس بیرون پای مجسمه هم در نوع خودش فوق العاده است .
با علامت دهی دوگان به تمام جزیره ریچارد هم متوجه مرگ جیکوب میشه .
ریچارد که هنوز جرات اینو پیدا نکرده که سری به داخل محل استقرار جیکوب بزنه میدونه که جنگ رو به طرف مقابل کاملا باخته و در حال حاضر در برابر دود کاملا خلع سلاحه .
دود هم خوشحاله که ریچارد رو خارج از قفص یا محدوده میبینه .
شاید منظورش از محدوده همون حدودی باشه که جیکوب در حول ریچارد ایجاد کرده بود . شاید بدون جیکوب ریچارد هم انسانی فانیه . هر چند که فکر نمیکنم ریچارد مرده باشه .
دلیل نا امید شدن دود رو نمیتونم توجیه کنم . نا امیدی از چی ؟ نا امیدی از کی ؟
شاید اگه آدم از شب تا صبح رو با فردی مثل بنجامین سر کنه و مجبور بشه که به سوالات بی سرو ته اون پاسخ بده و بعد صبحش نظیر همین سوال رو ریچاردی بشنوه که سالها رو باهاش تو جزیره سر کرده دچار پارانویید بشه نسبت به همه آدمها .
ریچارد که احتمالا قصد داشت تا ظهور دوباره جیکوب در پای مجسمه بمونه با یک توفیق اجباری روبرو میشه و بعد مورد ضرب و شتم قرار گرفتن از طرف دود توسط اون به مقصد معبد حمل میشه .
پایان بندی و زندگانی دوباره سعید
صحنه پایانی و زنده شدن سعید رو باید بیشتر بررسی کرد . سعید به نظرم کسی جز خودش نیست و علتش هم اینه که مایلز نتونست با مرده سعید حرف بزنه . در ابتدا به ذهنم رسید که شاید این جیکوبه که در بدن سعید حلول کرده اما به نظرم جیکوب نیازی به این کار نداره . جیکوب بدون این کار هم میتونه حرفاش رو بزنه .
دلیل دیگه اینه که جیکوب اگه بتونه بعد از مرگ در جسم کسی حلول کنه و همون قدرت رو داشته باشه دیگه دلیلی نداشت که دود سیاه اینهمه متحمل زحمت بشه برای کشتنش در حالی که میدونه عملی بی فایده است .
به نظرم دود هم در جسم سعید نرفته . به این علت که هنوز افراد اوشینک جان جدید رو ندیدن و اونو نمیشناسن و با دیدن جان مسلما فریب خواهند خورد و نیازی نیست که دود بازی حلول در جسم ها رو با سعید هم ادامه بده .
----------------------------------------------------------------------------------
نکات مهم این بخش
دود سیاه زمان زیادی رو تا صبح از دست میده و سراغ معبد نمیره . با وجود تمام اشتیاقی که داره .
ریچارد هم زمان بعیدی رو بدون هیچ تصمیمی در بیرون پای مجسمه سپری میکنه .
معبد به عنوان مهمترین بخش جزیره به همه بینندگان نشون داده میشه .
چشمه آب حیات به عنوان مهمترین دلیل اهمیت معبد نمایش داده میشه .
افراد اوشینک در سال 2004 یک به یک به همدیگه وصل میشن و شاید سرنوشت اینها رسیدن به همدیگر باشه .
صحبتهای دود درباره جان لاک قابل تامل و تفکره .
بخشهای اول و دوم فصل شش لاست نوید یک فصل خوب و پر هیجان رو به بینندگان میدن .
0 نظرات:
نظر خود را درکادر زیر بیان نمائید